شمار شوق ندانستهام که تا چند است
جز اینقدَر که دلم سخت آرزومند است
به کیشِ صدق و صفا حرفِ عهد بیکار است
نگاهِ اهلِ محبّت تمام سوگند است
نه دام دانم و نه دانه اینقدَر دانم
که پای تا بهسرم هرچه هست در بند است
مرا فروخت محبّت ولی نمیدانم
که مشتری چهکساست و بهای من چند است
ادای حقِّ محبّت عنایتاست از دوست
وگرنه خاطر عاشق به هیچ خرسند است
ازآن خوشم به سخنهای دلکش تو «رحیم»
که اندکی به اداهای عشق مانند است.
عبدالرحیم خان بهارلو، متخلص به رحیم و رحیمی
#عبدالرحیم_خانخاناندرگذشتهٔ: ۱۰۳۶ ه.ق.
نقل از:
✔️ جهانگیرنامه: توزک جهانگیری
نورالدین محمد جهانگیر گورکانی
به کوشش: محمد هاشم
ناشر: بنیاد فرهنگ ایران، تهران ۱۳۵۹
@khakestare_ghoghnoos