📚 ابیات کتاب مشاعره
گزینش مهدی سهیلی
#الف ۱۸
ای خوش آن ساقی که ما را جام بیهوشی دهد
تا ز غمها یکنفس ما را فراموشی دهد
#نامی_تبریزی از ضعف زدم تکیه به دیوار و نگفتی
کاین صورت بیجان که به دیوار کشیده؟
#کوثرعلیشاه از ضعف، بار منّت قاصد نمیکشم
رنگم برای بردن مکتوب میپرد
#شوکت_بخاری از ضعیفی چنان شدم که خیال
میتواند مرا به دوش برد
#شاپور_تهرانی آنم که ضعیف و خستهتن میآیم
جان بسته بهتار پیرهن میآیم
مانند غباری که بپیچد برباد
پیچیده به آه خویشتن میآیم
#رضای_ساروخواجه این تخم توبهای که تو در خاک کردهای
موقوف آبیاری اشک ندامت است
#صائب از حلاوت قاصدان را لب بههم چسبیده است
بسکه شیرین میفرستد یار ما پیغام را
#لاادری از دل به دلت راهی میخواهم و دیگر هیچ
مکتوب نمیفهمم، پیغام نمیدانم
#مرشد_بروجردی ای شمع بتان تا کی بر گرد درت گردم
پروانهی خویشم کن تا گرد سرت گردم
#محتشم_کاشانی اینکه گاهی میزدم بر آب و آتش خویش را
روشنی در کار مردم بود مقصودم چو شمع
#صائب ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را
با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی
#شهریار ای شمع بزم، دوش چرا میگریستی؟
پروانه عاشق است، تو سرگرم کیستی؟
#ابدال_اصفهانیابدال عطّار مشهور به قلندر (۹۳۰ ه.ق.)
از شمع سهگونه کار میآموزم
میگریم و میگدازم و میسوزم
#مسعود_سعد_سلمان از سر بالین من برخیز ای نادان طبیب
دردمند عشق را دارو بجز دیدار نیست
#خسرو_قاجاراگر کوه گناه ما به محشر سایه اندازد
نبیند هیچ مجرم روی خورشید قیامت را
#صائب از الفت بیگانه بیندیش که حیف است
دامان تو هر بلهوسی داشته باشد
#فروغی_بسطامی از همان بزم که جز من دگری راه نداشت
بایدم رفت که بهر دگران جا باشد
#کلیم_کاشانی از رفتن من زجای برخاست ولیک
برخاست که تا به کام دل بنشیند!
#ابوالقاسم_شیرازی آن دشمنی که دوست نگردد دل مناست
آن عقدهای که حل نشود مشکل مناست
#پژمان_بختیاریاز آب زندگی چه حکایت کند کسی
با دلشکستهای که ز هستی گذشته است؟
#فغانی_شیرازی #مشاعرهخاکستر ققنوس