📚 ابیات کتاب مشاعره
گزینش مهدی سهیلی
#چ ۴
چنان موافق میل منی و در دل من
نشستهای که گمان میبرم در آغوشی
#سعدی چگونه خنده زند بوسه بر لبم که دگر
زتابِ گریه، من از گریه سوگوارترم
#مهرداد_اوستا چو بینم که از دور ماهی برآید
مرا بیتو از سینه آهی برآید
#ندایی_گیلانیچه سالهاست که پرویز خفته با شیرین
هنوز داغ غمش بر روان فرهاد است
#لاادری چنان کوهی که بر دل داشت فرهاد از غم شیرین
صدای ناله تا اکنون سزد کز بیستون آید
#جامی چه کوتاهاست شبهای وصال دلبران یارب
خدا از عمر ما بر عمر این شبها بیفزاید
#یوسف_قزوینیچون شمع، عمر ما همه در تاب و تب گذشت
دستی بهزیر سر ننهادیم و شب گذشت
#حاجی_گیلانی چشم شبنم در هوای لالهزارش میپرد
دامنی از دامن گل پاکتر دارد هنوز
#صائب چه غم از تابش خورشید قیامت دارد
هر که در سایۀ مژگان تو در خواب شود
#صائب چون دید دل که قافلۀ اشک میرود
با کاروان روان شد و از چشم من بریخت
#سلمان_ساوجی چه گویمت که ز سوز درون چه میبینم
ز اشک پرس حکایت که من نیام غمّاز
#حافظ چون گل ز سادهلوحی در خواب ناز بودیم
اشک وداع شبنم بیدار کرد ما را
#صائب چو آفتابِ رُخش را کند ز من پنهان
ز گریه دامن خود را پر از ستاره کنم
#ذره_بختیاری چراغ انجمن ماست دیدۀ بیدار
میِ شبانۀ ما گریههای نیمشبیست
#صائب چون رعد بجز نالۀ زارم نبُوَد
چون باد بهگوشهای قرارم نبود
چون اشک که در دیدۀ عاشق گردد
سرگشتگیام به اختیارم نبود
#حقی_خوانساری چو غافل از اجل صیدی سوی صیّاد میآید
نخستین رفتنِ خویشم به سویش یاد میآید
#محتشم_کاشانیچنان مشغولِ صیّادم که گویی
مرا گلشنْ قفس، دامْ آشیاناست
#سحاب_اصفهانی چرا چون شمع سرتاپا نسوزم زآتشِ غیرت؟
که من پروانۀ او باشم و او شمع محفلها
#وصال_شیرازی چشمان تو در آینۀ اشک چه زیباست
نرگس شود افسرده، چودر آب نباشد!
#مهدی_سهیلی چو خواهم نامهات بر بال مرغِ نامهبر بندم
نخست از رشک مرغ نامهبر را بال بربندم.
#عذری_بیگدلی#مشاعرهخاکستر ققنوس