#داستان_بخوانیممن با تصورِ سفتوسخت یک کشور دیگر در سرم بزرگ شدم، یک کشور دیگرِ خیلی مهم که با آن گرههای حسیِ سفتوسختی داشتم. والدینم آموزشهایی بهم میدادند که مرا برای برگشت به ژاپن آماده نگه دارند. کلی کتاب و مجله و اینطور چیزها برایم گرفته بودند. البته که من ژاپن را نمیشناختم ولی تمام وقتی که در انگلیس بودم تصویری خیالی از آنجا برای خودم میساختم.
فکر کنم بیستوسه چهارساله بودم که فهمیدم آن ژاپنِ آرمانی فقط در تخیلاتم وجود دارد. بیشتر به این خاطر که ژاپنِ واقعی از سال 1960 به بعد تغییرات زیادی کرده بود. فهمیدم که این ژاپن کودکیهایم است و دیگر هیچوقت نمیتوانم به آن برگردم. فکر میکنم یکی از دلایل اصلیای که رمان نوشتم همین بود؛ دلم میخواست آن ژاپن را بازآفرینی کنم ـ تمام آن خاطرات و تصاویر خیالی را که از مناظر آنجا در ذهنم داشتم، كنار هم بگذارم. میخواستم امن نگهشان دارم، در کتابی حفظشان کنم قبل از اینکه همهشان از خاطرم بروند. وقتی هنرمندی از جهان شناور را نوشتم، اصلا به فکر جستوجو در کتابهای تاریخی نبودم. واقعا میخواستم تصویر ذهنی خودم از ژاپن را روی کاغذ بیاورم و راستش برایم مهم نبود که داستانم با واقعیت تاریخی جور نیست. حس میکنم در مقام یک داستاننویس باید جهان خودم را بسازم جای اینکه از سطحِ واقعیت کپیبرداری کنم.
برشی از «بیسرزمين» گفتوگو ی كنزابورو اوئه با
ایشی
گورو دربارهی زبانجهانی داستانهایش و ترجمه فروغ منصورقناعی. متن كامل اين گفتوگو را میتوانيد در بخش «درباره داستان» شماره آذر ماه داستان همشهری ببينيد.
#كازوئو_ایشی_گورو#كنزابورو_اوئه#فروغ_منصور_قناعی#داستان_همشهری @dastanmag