جنبش زنان بلوچ
ناسیونالیسم بلوچی و مذهبی
در اولین روزهای قیام ژینا و جنبش ژن ژیان ئازادی، زنان بلوچ همراه با دیگر خواهرانشان به پاخاستند و علیه بنیادگرایی دینی و جامعه زنستیز بلوچستان/ایران قیام کردند و در پی برابری جنسیتی، هویت زنانه و ورود به ناسیونالیسم بلوچی و عرصه عمومی بودند، فعالیتهایی که به مرور زمان، تحت تاثیر دیدگاه
های مذهبی جامعه و تفسیر مذهبی رهبران بلوچستان از فمنیسم و ناسیونالیسم جامعه بلوچستان به وجود آمده است.
در بلوچستان به نظر میرسد که مبارزه یک امر مردانه است، نه تنها مردان به عنوان محافظ به تصویر کشیده میشوند، بلکه زنان نیز تحت تاثیر دیدگاه
های مردسالارانه، به تمجید از آنها و در نقش
های مکمل و ایضا پشتپرده قرار میگیرند. در هیچ کجا نمیتوان این تصویر را بهتر از جمعه
های اعتراضی بلوچستان مشاهده کرد، رهبر دینی که رهبری مبارزات زنانه انقلاب ژینا را برعهده گرفته است، پلاکاردها و شعارهایی که رهبر دینی را خط قرمز خود میدانند نه تبعیض
های ساختارمند بر علیه زنان. مردانی که مانند ارتش، به دور رهبر خود حلقه میزنند و تصویری از مردانگی را نشان میدهند که به ما یادآوری میکند چگونه مردان ملت همیشه از سرزمین مادری مقدس دفاع کردهاند، در این میان، زنان ملت نیز به تصویر کشیده میشوند که بیصدا از غرور میدرخشند و مردان مبارز را دعا میکنند. این رابطه بین قدرت مردانه و نیاز زنانه به حفاظت به شدت تحت تاثیر روایت
های ملی/اسلامی قرار دارد که نشاندهنده رابطه عمیق بین ناسیونالیسم، مذهب و مردانگی است.
رابطه بین زنبودن و ناسیونالیسم به گونهای است که زنان از خط مقدم در ساختن ملتها کنار گذاشته میشوند، زنان که به عنوان مادران ملتها از آنها یاد میشود، تنها نقش بیولوژکی آنها به عنوان بازتولیدکننده ملت برای حفظ نابرابری
های ساختاری برجسته شده است.
اما بررسی جنبش زنان ، بدون تحولات سیاسی پرفرازونشیب بلوچستان امکانپذیر نیست.
بلوچستان که چه در دوره قاجار، چه پهلوی و جمهوری اسلامی و همچنین برای همسایگان افغانستانی و پاکستانی خود، به عنوان نیرویی ضد وضع موجود شناخته شده، همیشه مورد سرکوب قرار گرفته است، در این میان ناسیونالیسم بلوچی که چند دهه قبل از تشکیل کشور پاکستان در سال ۱۹۴۷ ظهور کرد، از درون ساختارهای قبیلهای توسط برخی نخبگان بلوچ که در بریتانیا تحصیل کرده بودند، برای تضاد منافع وایجاد اتحاد بین نیروهای خارجی شکل گرفت.
در ایران که براساس ناسیونالیسم فارسی شناخته میشد، دیگر ملتها همچون بلوچ، کورد، عرب، تورک، و… نه تنها به طور مساوی در دولت حضور نداشتند بلکه دائما توسط ناسیونالیسم دولتی جذب شدهاند، پس از انتقال بلوچستان غربی در سال ۱۹۲۸ روند ادغام آن با ایران آغاز گردید، رضاشاه که تحت تاثیر آلمان نازی، جنبش پان ایرانیسم را آغاز کرد، در سال ۱۹۳۷ سیاست جدید که منجر به تقسیم اداری ایران به ده استان، با هدف تجزیه و نابودی ملل غیرفارس را آغاز کرد. حکومت پهلوی، خشونت افراطی را با تبلیغات گسترده ترکیب کرد تا دولت-ملت ایران را بسازد که یک ملت، یک زبان و یک دولت مرکزی دارد. همچنین افسانه
های نژادپرستانه و شوونیستی ملی را در رسانه
های تحت کنترل خود تبلیغ میکرد که ایرانیان از نژاد اصیل آریایی با تمدن ۲۵۰۰ ساله اعلام شدند، پیش از اسلام مورد تجلیل قرار گرفت و فرهنگ پس از اسلام که ریشه در زبان و سنت
های عربی داشت مورد اهانت قرار گرفت.
این ایدئولوژی، تنوع ملی، زبانی، فرهنگی را نفی میکرد، زبان
های بلوچی، کوردی، تورکی به عنوان گویش محلی فارسی شناخته میشدند، فرهنگ( رقص، لباس، موسیقی، غذا) مردم غیرفارس به عنوان گونه
های محلی یا عشایری با قبیلهای برچسبگذاری میشدند، ماشین
های دولتی به ویژه سیستم آموزش و رسانه برای فارسیسازی غیرفارسها به کار گرفته میشد. ساخت دولت-ملت در کشوری چندملیتی که ملت غالب آن بیش از ۵۰ درصد جامعه را تشکیل نمیداد، بدون تخریب هویت قومی و زبانی مردم غیرفارس محقق نمیشد، رضاشاه برای فارسیکردن غیرفارسها، نسلکشی، قومکشی و زبانکشی انجام داد.
در زمان حکومت پهلوی، کوردستان به سه بخش تقسیم شد، آزربایجان به دو بخش، بلوچستان نیز وضعیت به همین روال بود، برای از بین بردن هویت بلوچی، نام
های تاریخی شهرها و نواحی مهم را تغییر داد و نام
های ایرانی را جایگزین آنها کرد، دزدآپ به زاهدان، پهره به ایرانشهر، گِه به نیکشهر، شستون به سراوان، واش به خاش تبدیل شدند، مناطق مرزی بلوچستان به استان
های مجاور مانند کرمان، خراسان و هرمزگان منتقل شدند.
سرکوب
های به دور از توقف پهلوی در قومزدایی ملتها، شعله
های ناسیونالیسم را در آزربایجان، کوردستان و بلوچستان شعلهور ساخت.
#سازماندهی_شبکهای#شبکههای_مخفی_زنان#جوانان_انقلابی_محلات_مریوان#تشکل_سازمان_چارهی_زحمتکشان@javananeenghlabe@BalochWomenMovement