زندگی را با چیزهای بسیار ساده پر باید کرد. سادهها سطحی نیستند. خرید چند سیب ترش میتواند به عمق فلسفهی ملاصدرا باشد. مشکل ما این نیست که برای شیرین کردن زندگی معجزه نمیکنیم؛ مشکل ما این است که همانقدر که ویران میکنیم نمیسازیم؛ همانقدر که کهنه میکنیم تازگی نمیبخشیم؛ همانقدر که دور میشویم باز نمیگردیم.
باز میگویم عسل: دیگر سخن گفتنِ عاشقانه، دلیل عشق نیست. آواز عاشقانه خواندن، دلیلِ عاشق بودن. در روزگاری که خوبترین و لطفترین آهنگهای عاشقانه را، کسانی کاملاً حرفهیی و عاشقانه مینوازند و به تکرار هم مینوازند، امّا قلبهایشان، تهی از هر شکلی از عشق است، من واماندهام که زنبورهایت را چگونه خبر کنم.
راست بگویم عسل! گاهی چنین میانگارم که در قلمروِ عشق، دیگر، قلم نخواهد رفت، و در خطّهٔ عاشقان، دیگر خَطی به یادگار نوشته نخواهد شد؛ چرا که به همتِ سرسختانهٔ سازندگانِ سکههای قلب، جایی برای سُلطهٔ راستین قلب باقی نمانده است.
حافظه، برای عتیقه کردنِ عشق نیست، برای زنده نگه داشتنِ عشق است. اگر پرنده را به قفس بیندازی، مثل این است که پرنده را قاب گرفته باشی. و پرندهی قاب گرفته، فقط تصوّرِ باطلی از پرنده است.
عشق، در قابِ یادها، پرندهییست در قفس. مِنّتِ آب و دانه بر سرِ او مگذار و امنیت و رفاه را به رُخِ او نکش. عشق، طالبِ حضور است و پرواز، نه امنیت و قاب!
. نگذاریم عطر هیزم تر، بوی پنیر تازه ی بی نمک، شکل ماهی قزل آلای خال قرمزی که بر خاک می افتد، سرمای «سرد چال»و کز کردن کنار آن چراغ خوراک پزی کهنه ی تلمبه ای، صدای نفس های دخترک که تازه به دنیا آمده، از یادمان برود تا باز، زمانی، به یادشان آوریم. مگر به تو نگفته ام که((یاد، انسان را بیمار می کند؟ نگفته ام؟))