منتظر نباش که شبی بشنوی،
از این دلبستگی های ساده دل بریده ام
که روسری تو را،
در آن جامه دان ِقدیمی جا گذاشته ام
یا در آسمان،
به ستاره یِ دیگری سلام کرده ام
توقعی از تو ندارم؛ اگر دوست نداری،
در همان دامنه دور ِدریا بمان!
هر جور تو راحتی بی بی باران
همین سوسوی تو از آنسوی پرده دوری،
برای روشن کردن ِاتاق تنهائیم کافیست
من که اینجا کاری نمیکنم
فقط، گهگاه
گمان آمدن ِتو را در دفترم ثبت میکنم
همین
این کار هم که نور نمی خواهد
می،دانم که مثل ِهمیشه،
به این حرفهای من می خندی
با چالهای مهربان ِگونه ات...
حالا، هنوز هم
وقتی به آن روزهای زلالمان نزدیک میشوم،
باران می آید
صدای باران را می شنوی؟
#یغما_گلرویی