محرم های بچگی یادش بخیر...
دلم یک جای قدیمی میخواهد.ازین ها که بازارش میشود محل تجمع اهالی..
ازین هایی که محرم هایش وسط بازار هیئت بر پا میکنند و هر کس یک گوشه ی کار را میگیرد...
ازین هایی که پیرهایش کلاه نمدی روی سرشا ن میگذارند و تسبیح شاه مقصودشان از دستشان نمی افتد...
یک جایی میخواهم که شب های محرم ش،پر باشد از بوی اسپند و صدای نوحه خوان پیری که هر شب برای یکی از عاشورایی ها،میخواند...
دلم سادگی میخواهد.
دلم میخواهد یک جایی باشم که شب عاشورایش،بازهم همه بخوانند"امشبی را شه دین در حرمش مهمان ست..."
دلم میخواهد آنقدر شمع روشن کنم که سپیده ی صبح،هوس تیغ زدن نکند...
یک جایی باید باشد...یک جایی که بوی محرم های بچگی م را بدهد.جایی که روی همه ی آبخوری هایش،دست سقا باشد..که چقدر دلم روضه ی سقا میخواهد؛که شعر محتشم،روی در و دیوار نوشته باشد...
روز عاشورایش،نماز ظهر را زیر تیغ آفتاب،وسط خیابان بخوانند...که شبش غوغا باشد...
مثل این روزها نباشد که به جز ظرفهای یک بار مصرف،هیچ کس توی خیابان پیدا نیست..
دردمان كم بود كرونا كرونا كروناى لعنتى هم ...
#در_خانه_بمانيم#كرونا_دلتا#محرم#عاشورا