در صومعهها نیم شبان ذکر #تو میرفت وز لات و عزی نعرهٔ اقرار برآمد گفتم که کنم توبه در #عشق ببندم تا چشم زدم عشق ز دیوار برآمد یک لحظه نقاب از رخ #زیبات براندند صد دلشده را زان رخ تو کار برآمد یک زمزمه از #عشق تو با چنگ بگفتم صد نالهٔ زار از دل هر تار برآمد #عیسی به مناجات به تسبیح خجل گشت ترسا ز چلیپا و ز زنار برآمد #یوسف ز می #وصل تو در چاه فروشد #منصور ز شوقت به سر دار برآمد ای جان جهان هر که درین ره قدمی زد کار دو جهانیش چو #عطار برآمد