آدمی ذاتش چو آتش صورتش اغوا گر است در کنارش باشی اما دور! یاری دلبر است گر طمع کردی در آغوشش بگیری خوش خیال ارمغانش درد و فرجامش ولی خاکستر است عشق را سوزان چو آتش دیده ایی در مجمر است؟ دوش اینجا بود و فردا محفلی با دیگر است شِکوه بر ایشان مکن اصلاحِ کارِ خویش کن قصه این بود و همین! زیبای ما بازیگر است