با هیجان گفت : دارم میرم آرارات . گفتم : خیلی خوبه ، باریکلا ... ، یه کم شبیه دماونده ، اما دماوند یه چیز دیگه اس . با همون هیجان اولیه گفت : ایشالا دماوندم میریم ! پریدم وسط حرفش و با تعجب پرسیدم : مگه دماوند نرفتی هنوز !؟ با خنده گفت : نه ... حالا وقت زیاده ! گفتم : عَلَم چی ؟ حتما علم رو رفتی دیگه ...؟ سبلان ، تفتان ، سیالان ، شیرکوه ، کول جنو که عالیه؟ بادی به غبغب انداخت و گفت : نع ... هیچکدومو نرفتم ، رفیقم داره میره آرارات ، منم میخوام باهاش برم ، میخوام یه شروع طوفانی داشته باشم . یه صعود خَفَن ِ سمّی .