#ناگفتهشعرِ ناگفتهای است در دلِ من
مشت بر سینه میزند: بسرای!
بسرایم! که از قفس دیگر
خستهام، این دریچه را بگشای!
بگشا تا برون از این زندان
در هوا، بالِ بسته بگشایم
پَر زنم، پَر، در آبیِ آفاق
بارِ دیگر سوی تو باز آیم
سوی تو ، ای که آن سوی دهنت
بوسههای نداده بسیار است!
ای که چشمت هنوزها و هنوز
از هزاران سحر گرانبار است!
ای هزاران سحر! مرا دریاب!
که پُرم من، پُر از هزاران شب
رخنه کن در حصارِ ظلمتِ من
که پُری از هزارها، کوکب
عاشقم باش تا که شعرم را
با دلم زیر پایت اندازم
بیرق عشقِ دیریابم را
بر سرِ دوشِ خسته بفرازم
مثل عشقت که ساده و پاک است
شعر من پاک و ساده خواهد بود
صلهی شعرهای ناگفته
بوسههای نداده خواهد بود
شاعر :
#حسین_منزوىدکلماتور :
#صبوریادیتور :
#عباسیکاری از گروه
#سایه_های_سبز@GreenShadows6