نه، نمیتوانم فراموشت کنم ...
زخمهای من، بیحضور تو از تسکین سر باز میزنند ...
بالهای من
تکهتکه فرو میریزند ...
برههای مسیح را میبینم که به دنبالم میدوند
و نشان فلوت تو را میپرسند
نه، نمیتوانم فراموشت کنم ...
خیابانها بیحضور تو راههای آشکار جهنماند
تو پرندهیی معصومی
که راهش را
در باغ حیاط زندانی گم کرده است ...
باد تشنهی تابستانی
که گندمزاران رسیده در قدوم تو خم میشوند
آشیانهی رودی از برف
که از قلههای بهار فرو میریزد ...
نه نمیتوانم فراموشت کنم ...
تپههای خشکیده
از پلههای تو بالا میآیند
تا به بوی نفسهای تو درمان شوند و به کوهستان بازگردند ...
ماه هزار ساله دستنوشتهی آخرش را برای تو میفرستد
تا تصحیحش کند ...
نه، نمیتوانم فراموشت کنم ...
قزلآلایی عصیانگری که به چشمهی خود باز میرود
#شمس_لنگرودی🕊 https://t.center/GreenShadows6