صدای تو مرا دوباره برد
به کوچه های تنگ پا برهنگی
به عصمت گناه کودکانگی
به عطر خیس کاهگل
به پشت بام های صبح زود
در هوای بی قراری بهار
به خوابهای خوب دور...
...به عصرهای جمعه ای
که با دوچرخه های لاغر بلند
تمام اضطراب شنبه های جبر را رکاب می زنیم،
به بوی لحظه های بی بهانگی
که دل به گریه ها و خنده های بی حساب می زنیم
به "آی روزگار..." های حسرت دروغکی
غم فراق دلبر به خواب هم ندیده ی همیشه بی وفا،
به جور کردن سه چار بیت سوزناک زورکی،
به رفت و آمد مدام بادها و یادها
سوار قایقی رها،
به موج موج انتهای بی کرانگی
دوار گردش نوار...
مرور صحفه ی سفید خاطرات خیس...
صدا تمام شد!
سرم به صخره ی سکوت خورد
آه بی ترانگی...
#قیصر_امین_پور@Greenshadows6