آواز میخوانم
پر از آلالههای باژگون
بی هیچ استعارهای
تعادل جهان حفظ میشود
به مرگ این و تولد آن
دلم
نمیگیرد
از حنجرهی زنی که کلمات را
شبیه حنجرهی مادرم ادا میکند
دلم
نمیگیرد از سلام دختری
که مانتویش همرنگ مانتوی خواهر من است
و سربازی که با سر تراشیده
بوی سرما و تاید میدهد
مرا به یاد برادرم
نمیاندازد
آری اینچنین میگریزم از تعلقات
از غرایز، از اندیشه
نمیاندیشم که بی هیچ امکانی
خلیفهی کیستم؟!
نه به هیچ و نه به خلیفه
صلاح و سعادت من در این است
سپتامبر به دبی میروم
و برای آرامش روحم
اسکی روی آب میکنم
و به فینال میرسم در جام دیویدس
خیلی باحالند
پادشاهان کشورهای کوچک خلیج
میگریزم از ملال
افسردگی میآورد چایکوفسکی
و تارکوفسکی و کیشلوفسکی
باحالند فیلمهای هندی ...
📕📚📖 #نمیدانمها 📝#حسین_پناهی