در کوچههای خوابم، خورشيد کج مدار است
هر سايهای مورّب، هر انحنا دوار است
بن بستهای عاصی، پيچيدهاند درهم
گم میشوم در آن ها، اين با خودم قرار است
در کوچههای خوابم، هر سينهايست حفره
هر حفرهايست خانه، هر خانه سوگوار است
هر پنجره نشسته، در چارچوب عصيان
هر در، دهان بازی، آمادهی هوار است
چندان شَتک زده خون، بر شانههای ديوار
کز مُهر آن نُبُوّت، ديوار داغدار است
بر تاقبست ساباط، يک پيکر معلق،
يک سر بدار عاشق، بازيچهی غبار است
هر خش خشی ز برگی، فرياد اعتراضی است
هر شاخه ی درختی، مضمون چوب دار است
در کوچههای خوابم، يک چهرهی مکرر
يک زن به شکل اندوه، همواره آشکار است
انگار ديدهام من، او را به بیشماره
تکرار سال عمرش، افزونتر از هزار است
با باوری شکسته، بر هر سکو نشسته
گل ميخ ديدگانش، تابوت انتظار است
کوچه به کوچه هر سو، من میگريزم از او
اما نگاه سردش، گام مرا مَهار است
آخر کجا گريزم، از شکل ديگر خود؟
او با من است و در من، تا هست، ماندگار است
#شعری از پيرايه يغمايی
#تصویر:
آرت نفیر