کودکانه در کوچه های خاکی
با تو میرقصم
اما تو خیال میکنی ْ
دارم بادباکهایم را میکنم به هوا...
میدانی حقیقتش این است
گرمای دستانِ تو ْ بر بند ْ بندِشان ْ
مرا به رقصیدن با تو وادار میکند
دستانِ تو چون شراره های آتش
مرا میچرخاند به دور خود
به هر جا....
میبردم به لبِ دریا
انجا یادِ تو میفتم و قایقم را
از اغوشِ ساحل جدا میکنم....
ادامه میدهم
پارو میزنم پارو ْ
یادِ تو گاه طوفانی میشود
بادبکها هم گاهی ْ بمب ْ میترکند
که من چنین از دستانت فاصله میگیرم...
تا به ناگاه بر تنِ موجها
دست و پای ْ غریبانه بزنم
که
بلندم کن ْ از قعر این دریا ْ
موجها مرا نهنگ وار بلعیده ند ْ
بلندم کن ْ
تا باز با تو دهم به هوا ْ بادبادکهایم را
میخواهم ْ اینبار ْ
بی کلکی ْپرواز کنم پرواز ْ
و در کوچه های ستارگان
برقصم ْ با تو بگردم ْ به دور خودم ْ...
فقط
کمی باید پرواز کرد
پرواز ْ
و
پرواز
باید کرد
فقط ْ کــمــی ْ ...
#داریوش_افشار