خسته ام از شب
بریده ام از خودم
و بودن های سست
حتی از آیینه
تنهاییم را نشان نمی دهد
دیگر وزش باد مرا به نشاط نمی آورد
از دیدن گلهای به ظاهر سرخ
لبخند نمی زنم
بوی نان و باتلاق چه فرقی دارد ؟
وقتی در بیشه زاری خشک
پرنده ای دردهایم را بیادم می آورد
نه چشم به عریانی خیالی دارم
نه دل به بوسه های نهفته در سطر
می دانم به نقطه ای رسیده ام
باید از خویشتن خویش رها
بروم تا آنسوی تنفس
تنها خاطره ای باشم در افکار
#حمید_رضا_چوپانی#شبتان غرق ارامش
❣️