امروز صبح می خواستم دامنی از گل سرخ برایت بیاورم
اما آنقدر گل به دامن ریختم که گره دامن تاب نیاورد و گسست
گره دامن گسست و گلها به همراه باد به پرواز آمدند
و همه در دامن دریا ریختند
و همراه امواج رفتند و دیگر باز نگشتند
فقط امواج را گلگونه کردند
و آتشی در دل دریا انداختند
امشب دامن من هنوز از آن گلهای بامدادی عطرآگین است
اگر می خواهی بوی خوش آن گلها را احساس کنی
سر در دامن من بگذار.
Les roses de Saadi:
J'ai voulu ce matin te rapporter des roses ;
Mais j'en avais tant pris dans mes ceintures closes
Que les noeuds trop serrés n'ont pu les contenir.
Les noeuds ont éclaté. Les roses envolées
Dans le vent, à la mer s'en sont toutes allées.
Elles ont suivi l'eau pour ne plus revenir ;
La vague en a paru rouge et comme enflammée.
Ce soir, ma robe encore en est tout embaumée...
Respires-en sur moi l'odorant souvenir.
Marceline Desbordes
شاعر : خانم
#مارسلین_دبورترجمه:
#حسین_الهی_قمشه ایمارسلین دبورد-والمور شاعر قرن هجدهم میلادی اهل فرانسه هست.