☀️#تابستان خورشید بیتاب
روزهایی بیحصار
ایوانهای پرگل و
صدای لرزان جیرجیرکها
تابستان کوچک من!
رمز عبور
سوت بلبلی بود و
دمپاییهای انگشتی
کنار تمشک و پرچینها
باغبانی که میخندید
از دزدیدن گلابیها
برکهی ته باغ و
ماهیانی که شنا میکردند
در پریشانی موها
من و فرشته خندان
با ماهیان قرمز فراری
از میان روسری حریر مادرها
آه که کسی نمیترسید
از گم شدن بچهها
چه وحشی
بزرگ میشدیم ما!
و صبحی
که کولهام پر بود
از سفری سبز
بغض و خداحافظیها
رقص مه و عاشقی
در سینه کش کوه
پرواز میکردم چون قرقیها
بال به بال شعرها
آن روزها
که از زلال چشمهها
آب احساس را
به جنگ تشنگی لبان میبردم
تکیه به دیوارهای کاهگلی
فراموش میکردم
دنیا را
چه آلزایمری زیبا!
غروبهایی که سبد سبد
آلاله میچیدم
از شیب تند گیسوان
میدویدم چون شوکا
لابلای توسکاها
و چشم میدوختم به قله
برای بوسیدن گونههای ماه
آه
تابستان کوچک من!...
#مهتاب_میرقاسمی