#برف_آمد#حجت_اشرف_زادهتو را آنگونه میخواهم که زندان زلیخا را
کمک کن آه تو جانا بگیرد دامن ما را
ندارم هیچ امیدی به این دنیای تبعیدی
که من از بد بیابانی گرفتم راه دریا را
چنان از دیدنت دورم
که باورکرده ام کورم
تو کاری کن بدون تو
نبینم صبح فردا را
برف آمد پشت ردت در خیابان گم شدم
برف آمد
برف آمد یک زمستان گم شدم