شبی از پشت پلک های ماه
در امتداد گل های ارغوانی
تو را صدا کردم
هم نوا با موسیقی آرام شب
سوار بر درشکهء شیشهء شعر
کوچه های نیلوفری احساس را
قدم زدم
در دشت آرزوهای گل و نور
با حسرت و آه دنبال گل چشمانِِ
تو بودم
در میانِ واژه های خفته
در آغوش سرد گل یاس
میانِ دفتر های سوخته
من بودم و موجِ دریای
خیالِ تو
آسمان بود و ابرهای سیاه
دلتنگی ...
تردید بود و سکوت
بغضی شکسته جا مانده
در انتهای گلوی شب
امّا تو نبودی ....
رقصِ پروانه و شعلهء شمع
در انتهای کوچه های تنگِ شعر
نفس نفس زدن شب در پس
پرچینِ چوبی صبح
نشستن من بر
سجادهء ارغوانی چشمانِ تو
شمردن ذکر نام تو به تسبیح
احساسم .....
مهمان شدن چشمانم به اشک
دویدن من میان علفزار
موهایت
چه شبی بود ...
همه چیز بود
امّا گم شد هرم نفس های
تو میان احساسِ بارانی من
#سیامڪ_جعفرے #برای_انڪس_ڪه_خودش_میداند