هر شب لبریزم از سکوتی که
بر ایوان خیالت جاریست
نفس می کشم هوایی را که پر است از
رایحه ی شب بوها و مریمی های روییده کنار پنجره ی یادت
تقلا می کنم و نفس کم می آورم در هوایی که از دوست داشتن تو خالی ست
چشم می دوزم به هر آنچه که پشت پنجره ی انتظار ست
سراغ تو را از آسمان مهتابی و هیاهوی ستاره ها می گیرم
و گاهی از ردّ بارانی که عبور کرده و می گذرد از حوالی نشانی تو....
در خاموش روشن شبهای بی تو
این ترنم
باران است
که با نوایی حَزینِ آغشته به سکوت
قلب تنهایم را در آغوش می گیرد
تا از تپش نیوفتد در عُزلت عاشقاته های دلتنگی.....
و من که هوای خواستنت به سرم می زند
بسان قویی می شوم تنها و عاشق
بی اعتنا به سراب شب
با عبور از مرز فاصله ها
خودم را می رسانم به برکه ی چشمانت
برکه ایی که مرا اهلی خود کرد.....
پَر می شویَم در زلالِ مردمک هایت
میعادگاهی که سودای عشقی ابدی را در جانم نشاند.....!!!!
#باران_مقدم