نرەخری بود کە غم کم نداشت
در بر خود آب و غذا هم نداشت
داد شبی صاحب خود را نهیب
گفت که ای بیپدر نانجیب
این چه غذاییست به من میدهی؟
سخت چنان است چدن میدهی
اینهمه من بار تو را میکشم
بر کمرم خار تو را میکشم
گاو تو ماما بکند میرسی
تا دهنش وا بکند میرسی
عرعر من میشنوی منتها
بر نشنیدن بزنی خویش را
من پسرت را همه جا میبرم
گاه زنت را به شنا میبرم
دست نکردم به زنت من دراز
تخمسگِ بیشرفِ حقهباز
هیچ احدی چون تو بداخلاق نیست
مثل تو دیوث و قرمساق نیست
صاحب من ننگ به نیرنگ تو
خون دلم میچکد از چنگ تو
خستهام از اینهمه وعده وعید
من پس از این بار نخواهم کشید
صاحب خر حرف خرش را شنید
بعد سراسیمه به سمتش دوید
برد خرش را ته انبار کاه
داد به او یونجه و از آب چاه
گفت سلام ای خر زیبای من
نرهخر خوشگل و رعنای من
زیر سمت، زیر سمت جای من
ای به فدایت همه بزهای من
پای تویی، دست تویی نرهخر
بلبل سرمست تویی نرهخر
نوکر دربست تو تنها منم
ما همه چشمیم و تو نور ای صنم
بر سر ما جانوران پای تو
غنچه کمر بسته به لبهای تو
اینهمه عرعر نکن و غر نزن
حکم بکن حاکم من، بر نزن
اینهمه فریاد و شکایت بجاست
بیزنیات درد غمانگیز ماست
مادهخری هست خر کدخداست
از خر و از عالم و آدم جداست
چشم سیاهش همه را کشته است
قند و شکر بر لبش آغشته است
هیکلش اندازهی یک قاطر است
در عمل جمعه شبش ماهر است
هیچ خری لمس نکرده تنش
مطمئنم میکنی آبستنش
صبر بکن چند صباحی دگر
میبرمت منزل آن مادهخر
نرهخر آرام نشد اینچنین
صاحب خود را به لگد زد زمین
با سم خود بند ز تنبان گسست
صاحب خر هم نتوانست جست
باغچه آمادهی یک کاشت بود
لحظه فقط لحظهی برداشت بود
نرهخر آورد به ذهنش دلیل
کرد فرو در چمنش دسته بیل
تا بن دندان چمنش را چرید
از چمش پرده عصمت درید
من که خودم راوی این ماجرام
ترس برم داشت، ندیدم کجام
در کف دستم قلمم میخ شد
مو به تنم، مو به تنم سیخ شد
ناله و فریاد فضا را گرفت
از ته انبار هوا را گرفت
مهلکهای شد که بیا و ببین
صاحب خر زیر خرش نقطهچین
بعد سه ربع اشک سرازیر شد
اشک از آن مشک سرازیر شد
فاعل و مفعول همه شل شدند
نرهخر قصه که در کل شدند
آن خر خرسند رخش باز شد
تازه سخنرانیش آغاز شد
گفت که ای صاحب و ارباب من
سخت به هم ریخته اعصاب من
پرورش دام سیاست که نیست
بر من و بر خلق ریاست که نیست
شاید از آن دم حس قدرت کنی
با کلک و وعده حکومت کنی
تا به اروپا برسانی دمت
شیره بمالی به سر مردمت
شیرهی خالص بزنی بر بدن
تا که به صد حیله برانی سخن
وعده به مردم بدهی از رفاه
خوشگذرانی بکنی مثل شاه
لیک شبی در ته انبار کاه
از تو برآرند همین خلق آه
#علیرضا_غلامی @ghandaloo