🌺

#نویسنده_رز_سرخ
Канал
Социальные сети
Другое
Персидский
Логотип телеграм канала 🌺
@Chadorihay_bartarПродвигать
16
подписчиков
5,69 тыс.
фото
693
видео
587
ссылок
❀﴾﷽﴿❀@o0o0o00o0oO تبادلات🔃 @mim_faraji69
К первому сообщению
#هوالعشق


#معجزه_زندگی_من


#نویسنده_رز_سرخ


#قسمت_شصت
.
.
.
حسین_حلمااجان
حلمایی

چشمامو نیمه باز کردم حسین و که داشت صدام میکرد نگاه کردم
_هوم

حسین_😂از خواب. بیدار میشی کلا تعطیلاتیا هوم چیه بی ادب

حلما_خب هان 😒از خواب بیدارم کردی ببینی تعطیلاتم یا نه 😕😕

حسین_بچه پرو کم نیاریا یه پنج مین دیگه میرسیم گفتم بیدارت کنم😊

حلما_عهههه واییی الان اونجایم ینی

حسین_منظورت از اونجا اگه کربلاست اره😂😍

حلما_اوهوم😍
الان یعنی از اتوبوس پیاده شیم حرم معلومه؟

حسین_نه یکم پیاده روی کنیم مشخص میشه حرم امام حسین
هتلمون هم سمت حرم حضرت عباسه

حلما_وای چه خوب😭😭

اتوبوس ایستاد همه مشغول پیاده. شدن بودن

مادرجون_بهتری حلما جان؟

حلما_اره مامانی حالم خوبه فقط بیخواب شده بودم😊

همه از اتوبوس پیاده شدیم
اقایون داشتن چمدونارو میذاشتن تو گاری
برگشتم سمت صدای محمد حسین که بغل فاطمہ داشت گریه میکرد

حلما_چی میگه این پسرمون

فاطمہ_نمیدونم فکر کنم ماشین کلافش کرده 😣

_خانوم محمدحسینو بده به من خسته شدی شما

فاطمہ_اره بگیرش دستت درد نکنه آقایی☺️😍

.
.
این دوتا خیلی خووبن 😍
آقا علیرضا خیلی هوای فاطمہ رو داره
قشنگ عشق و میشه بینشون حس کرد
هر وقت اقا علیرضا رو میبینم نمیدونم چرا یاد علی میوفتم😐
اونم انقدر خوبه خوش بحال زنش🙄😑
.
.
@chadorihay_bartar
#هوالعشق

#معجزه_زندگی_من


#نویسنده_رز_سرخ


#قسمت_پنجاه_نهم
.
.
.
حلما_من تا حالا انقدر حالم خوب نبوده
ازش خواستم همیشه این حال خوبو داشته باشم 😭☺️

فاطمه_عزیزمم
من هر باری که میام بیشتر دلتنگ میشم
چه اینجا چه کربلا

حلما_😢

فاطمہ_عه اون. مادر جونت نیست داره میاد؟

حلما_چرا خودشه😍

دست تکون دادم مارو ببینه داشت میومد سمتمون

مادرجون_سلام دخترا زیارتتون قبول

فاطمہ_ممنون مادرجون

حلما_کاراتو کردی عشقمم؟

مادرجون_اره چمدونارو گذاشتیم پایین که نخوایم برگردیم تو اتاقا
ساعت 6حرکته ان شاالله

حلما_ایشالا
.
.
.
مادر جون هم رفت زیارت اخرو برگشت پیش ما روبه روی ایوان طلا نشسته بودیم
فاطمہ بیشتر بامحمد حسین مشغول بود
انقدر باحوصله و اروم که بهش حسودیم میشه
مادر جون هم مشغول خوندن دعا و مناجات بود
یکم اونورتر از ما یه کاروان یزدی مشغول عزاداری بودن
اوناهم شب اخری بود که نجف بودن
خیلی باسبک خوندشون ارتباط برقرار. کردم
یکساعتی گذشت خیلی خوابم میومد
از اون طرفم دلم نمیخواست حتی یه ثانیه از امشب رو از دست بدم
دوساعتی مونده تا اذان

به هر سختی بود این دوساعتم بیدار موندم
نماز. رو خوندیم به سختی از حرم دل کندم و رفتیم سمت هتل 😔

همه جمع شده بودن
حسین و پدر جون داشتن چمدونامون رو میزاشتن تو ماشین

حسین_سلام مادر. جون سلام خواهری چه عجب اومدین😄

حلما_سلام😔
حسین_حلمایی چرا چشمات انقدر. قرمزه رنگت پریده چقدر

مادرجون_اره مادر فکر کنم بچم مریض شده اصلا نخوابیده. تو این سه روز تاصبحم تو حرم بودیم

حلما_نهه من حالم خوبه😊
چشمام فقط یکم خستن

رفتیم سوار اتوبوس شدیم
نگاهه اخرو به شهری که توش آرامشمو پیدا کردم انداختم
تهه دلم اروم بود حس میکنم خیلی زود میام ذوق رفتن به کربلا ناراحتیمو پنهان کرد
سرمو تیکه دادم به شیشه سعی کردم این سه روز رو مرور کنم
و خودمو اماده کنم برای چندساعت آینده 😍😭😍
.
.
.
@chadorihay_bartar