نامه خدا به خامنهای
"از زندان اوین"
بقلم «
#محمد_نوریزاد»
۱. آسید علی، میبینم که دیر زمانیست که ما را به حضور نمیپذیری، و هیچ نیز نیم نگاهی به ما نمیکنی. برای خود دم و دستگاهی از پروردگاری پرداختهای، و فرآورده ها و ترهات خود را به اسم من خدا به کله و حلق خلقالله فرو میتپانی، و با مردم ایران و منطقه آن میکنی که خود "خود حق پندارت" درست میپنداری.
۲. نخست بپرسم؛ آن عمامه سیاهی که بر سر نهاده ای نشانه چیست؟ اینکه آیا تو نور چشمی من خدا هستی؟ یا بوی مرا میدهی؟ یا رگ و ریشهات به قبیله بنیهاشم و حجاز و عربستان بند است؟ شما سادات برای خوردن نان مفت چه دروغ ها که به من نبستهاید، و چه مردمانی را در درازنای تاریخ فریب ندادهاید. حضرت علم با یک آزمایش DNA مشخص میکند که نیاکان دور و ناپیدای شما، نه از عربستان، که از ناکجای جاهایی دیگر برآمدهاند. من بارها دو لب مبارک "سهراب سپهری" را بوسیدهام که فروتنانه میگوید: «نسبم شاید به زنی فاحشه در شهر بخارا برسد.»
۳. تو را بس نیست اینهمه تن سپردن به هیجانات کور و کودکانه و تمام ناشدنی دزدان و جباران و آدمکشان و زورگویان و خود خدا پنداران؟ تا کی میخواهی رهبری سراسر آسیب و آکنده از بیخردی خود را به مردم بینوای ایران حقنه کنی؟
۴. شگفت نیست که هرچه به گور نزدیک میشوی، حریصتر و نامتعادلتر میشوی. من از تو به کدام دستگاه زمینی شکایت برم؟ شما ملایان چرا پرت و پلاهای خود را به نام من حدیث میکنید. من کجا گفتهام: جماعتی به اسم شیعه و سید و عمامه بر سر، نورچشمی و بندگان ویژه من هستند؟ من کجا برای خود، مردمی خودی و ناخودی پرداختهام، که تو پرداختهای؟ بارها دهان "صائب تبریزی" را بوسیدهام که گفته:
مخور صائب فریب عقل از عمامه زاهد
که در گنبد ز بیمغزی صدا بسیار میپیچد
۵. تو،این روزها به روزی در افتادهای که هرچه میخوری و میدری، سیر نمیشوی، و برای اینکه بتوانی همچنان بخوری و بر سریر قدرت بمانی، دست به دروغ و فریب و ظلم و زور بردهای، و ۸۰ متر به اعماق زمین فرو شدهای تا با زبالههای هستهای این و آن به بمب اتم دست پیدا کنی و ماه خود بدرخشانی. و روزی که کارت به تنگنا میکشد، به چشمان مردم جهان زل می زنی و عمامهات را به رخ میکشی و گریبان مرا میگیری و به میان میآوری و به دروغ میگویی: "در قاموس دینی ما ساخت سلاحهای کشتار جمعی حرام است!"
ای بگم چی بشید جنتی و علم الهدی و مجتبی خامنهای!
۶. این همه از بصیرت گفتی و خود هیچ به دست ها و دهان خود نگاه نکردی که همگی به خون و آه و نفرین مردمان آغشتهاند.
۷. هر که نداند، من خدا که خوب میدانم؛ در این پایان عمر چرا هر سه دستگاه به ظاهر مستقل کشور را بهم دوختهای؟ چنان مرا از یاد بردهای، و چنان دست و پای پروردگاری مرا بستهای، که من برای اینکه همین چند سخن کوتاه خود را به گوش تو برسانم، دست به دامن
محمد نوری
زاد، در زندان اوین شدهام. به او وعده دادهام که ای
نوری
زاد؛ اگر مرا در این "مهم" یاری کنی، من خدا نیز، تو را یاری خواهم کرد. میدانی از
نوری
زاد چه شنیدهام؟ گفت: من اگر کاری برای خدا و مردم میکنم، بی هیچ چشمداشت است. و گفت: اگر سید علی و آدمکشانش، مرا و خانوادهام را بدرند و تکه تکه کنند، من هرگز از راهی که میروم باز نخواهم گشت.
۸. جمهوری اسلامی در این ۴۲ سال هرچه دزد و دغل و موذی و آدمکش پرورانده، تو همه را یکجا گرد آوردهای، چرا؟ چون خودت دریافتهای که روزهای پر مخاطره در پیش است و مردم جان به لب ایران، حتی شهید دادگان و دوستان و همراهان دیروز خودت، به ذات تو آگاه شدهاند و خیز برداشتهاند تا تو را و این مسخرهای که نامش را جمهوری اسلامی نهادهاید، به زیر کشند.
۹. بله، آسید علی، هرچه هم که زرنگ و مکار باشی از من خدا که زیرکتر نیستی. میبینم که تو، روزهای تلخ و خونین در پیشداری، و برای گذر از حمام خونی که چشم اندازت را پر کرده، به گردآوری چاکران و آدمکشان خود نیازمندی.
ادامه نامه
👇🏻https://wp.me/p9yWrK-1WP