@Cafe_Sher_O_Taranehیک جواریی عجیب تو فکر بودم
به ماهی تو تنگ اونقدر حسادت کردم که دستم و بردم تو تنگ و هی جهتش رو تغییر دادم,بابا عین اینکه مجرم گرفته باشه زد رو شونم گفت:نکن بچه,خوشت میاد یکی اینجوری هی بهت جهت جور واجور بده انگار که باید به هر سازش برقصی؟
هیچی نگفتم,اونم هیچی نگفت بابام و میگم,
رفت وضو گرفت تا نماز بخونه
یه چیزی عین تو این فیلما تو ذهنم کلید خورد
(انگار که باید به هر سازش برقصی)
حالا هر چی میخوام بی خیال این دیالوگ به اصطلاح طلایی پدر گرام بشم نمیشه,هی به خودم میگم بی خیال بابا همیشه که همه چی و نباید ملکه ی این ذهن درب و داغون کنم
ذهن آدم خیلی بی انصافه،بدون اینکه رحم کنه با خاطرات و دیالوگ های تلخ و سخت بهت حمله میکنه،یادم اومد ۲۸اسفند بهش گفتم تو تعطیلات هیچکی نیست حواست بهم باشه تنهام نزاریا
گفت:هستم،مگه من مردم که تنها باشی حالا که فکر میکنم هنوز سال تحویل نشده بود که رفت
خب رفت،
رفت
فکرای جور واجورو گذاشتم یه گوشه ی مغزم و
شب خوابیدم و صبح برای سال تحویل خواب موندم,دم ظهر با هجم سنگینی از سر و صدا از خواب پریدم و با یه قیافه ی تازه از جنگ برگشته از اتاقم اومدم بیرون و با دیدن جمعیت رو به روم یه آن یه سکته ی خفیف زدم,انگار که اصلا هم اتفاق خاصی نیوفتاده نیشم و تا دم گوشم رسوندم و گفتم:سلام
تیکه های جور واجور و شیرین فامیل رو رو هوا بلعیدم و انگار که اصلا هم اتفاق خاصی نیفتاده رفتم تو جمع,فارغ از هر اتفاقی دوباره خودم و با تنگ ماهی مشغول کردم,و دوباره دیالوگ طلایی بابا تو گوشم
زنگ خورد
"انگار باید به هر سازش برقصی"
رقصیدم,نرقصیدم؟ من به ساز نا کوک اون لعنتی جان با هر سبکی رقصیدم ولی چی شد؟
هیچی,پوچی,عذاب,و در آخر یه تن خسته که باید خودش و هر روز بلند کنه و نفس بکشه,شاید من باید بهتر میبودم،شاید من یه چیزی این وسط کم گذاشتم،آره کم بود "آرامش" همیشه کم بود،شاید اصلا نبود،شاید اگه زیادی دوسش نداشتم اینجوری نمیشد
نمیدونم
داستان و یه کم هندی"ش" کردم
با یه عذر خواهی از جمع از خونه زدم بیرون،البته تمام خاندان میدونستن که من یه کم خل و چل میزنم و قطعا کسی از رفتنم ناراحت نشده، رفتم بازار و تو یکم فروردین با هزار بد بختی یه ماهی قرمز دیگه خریدم و گذاشتم تو تنگ کنار اون یکی ماهی
شاید باورتون نشه اما الان که به تنگ نگاه میکنم انگار دارن جفتشون برای هم میرقصن,انگار دارن بهم لبخند میزنن,حالا چه فرقی میکنه تا آخر عید زنده میمونن یا نه مهم اینه که دارن با هم میخندن ...
مهم اینه که "آرامش" دارن ...
#فاطمه_حسینیان #چالش_زنگ_انشا#پیک_نوروزی#کافه_شعر_و_ترانه🔴از شاعران جوان حمایت کنید
👇https://telegram.me/joinchat/BVnu_DvC1OW2_sUAx1VutQ