کافه شعر و ترانه (تخصصی)

#سید_رسول_مقیمی
Канал
Искусство и дизайн
Образование
Музыка
Социальные сети
ПерсидскийИранИран
Логотип телеграм канала کافه شعر و ترانه (تخصصی)
@Cafe_Sher_O_TaranehПродвигать
1,06 тыс.
подписчиков
1,13 тыс.
фото
144
видео
1,54 тыс.
ссылок
برگزاری مسابقات بزرگ ادبی و هنری حامی شاعران ، نویسندگان و گویندگان جوان کشور مدیر و موسس : مجتبی جوادنیا آدرس پیج اینستاگرام : Instagram.com/Cafe_Sher_O_Tarane ارتباط با ادمین : @CafeSherOTaraneh درگاه آنلاین پرداخت : IDPay.ir/cafe-sher-o-taraneh
@Cafe_Sher_O_Taraneh

هر که عاشق شده بود
قلمش را تَر کرد
یکی از خنده ی دختر گفت و
یکی از بغضِ نگاهِ پسرک
یکی از عصمتِ سیبی بی جان
من دو چشمم امّا
در پِیِ پنجره بود
به نگاهِ مادر
مادری کم طاقت
او که از تلخیِ عشق زخمه ای بر دل داشت
او که با لرزشِ دستِ فرزند تا تهِ خاطره را تند دوید
او که اِستاده گریست
رفت و آرام در آغوش کشید
بی نوا دختر را
و پر از دلهره نجوا میکرد :
آری اینست زمین
آری اینست زمین ...

#سید_رسول_مقیمی

🌳از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

زین پس برای آینه ها دلبری بکن
ازهرچه پوشش ست خودت را بَری بکن

محضِ رضایِ خلقِ خدا بی سبب بخند
خود را شبیهِ یک غزل از اَنوری بکن

تا ترکِ دین و حوزه کنند این شیوخ هم
رقصی چنان میانه ی قم ، بندری بکن

از دل حیا و زِ سَر روسری بِکن
شب ها کنارِ غیرِ منی همسری بکن

حتمآ برای اینکه بگوید چه خوشگلی
آرایشی غلیظ ولی سرسری بکن

اصلآ بریز هر چه که داری به روی گود
در محفلِ خصوصیِتان خودسری بکن

با ناز و عشوه دل ببر ازآنکه پیشِ توست
گاهی برای طلایِ تنش ، زرگری بکن

با من هر آنچه ستم کرده ای ، حلال
ای من فدامدای تو ، با دیگری نکن
 
#سید_رسول_مقیمی

🌳از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

بِخیر میشود شبم به بوسه ای، اگر دَهی
اگر تمامِ عِفتت یک امشبی ، هَدر دَهی
درین قرارِ عاشقی ، به کامِ پُر نیازِ من
از آن درختِ گونه ات ثمر دهی، ثمر دهی

#سید_رسول_مقیمی

🌳از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

هنگامِ اخم ، چهره ی تو دلرباتر است

تهدیدهای چشمِ تو را خنده می کنم ...

#سید_رسول_مقیمی

🌳از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

کافه هارو یکی یکی گشتم
در هوایِ گرفته یِ پاییز
وسطِ فصلِ عاشقی حیفه
که حضورت بشه کم و ناچیز

بارون انگار که شاعرم کرده
مردکی لال بودم و الکن
کافه دار چای و قهوه لازم نیست
دو سه تا شعرِ تازه دم لطفن

با صدای بلند و ته سیگار
اوج دیوانگی ست میدونم
اینکه هر شب به گوش پنجره ها
کافه شعر و ترانه میخونم ...

#سید_رسول_مقیمی
#شعر_با_موضوع_کافه_شعر_و_ترانه

🌳از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

تو که شاعر بودی
تو که خود تک تکِ آن قافیه ها را با عشق
در ردیفِ گوشم ، زمزمه می کردی
توکه می فهمیدی، چمدان یعنی ترس
توکه می دانستی، پله ها شوم ترین نوعِ صعودند عزیز
پس چرا تکیه بدان چوبِ دوسر باخت زدی ؟
سایه ات محوِ تماشای عزاداریِ من
و تمامِ چمدان های جهان غمگینند .

#سید_رسول_مقیمی

🌳از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

او که بغضی تمام مردانه
در دل و سینه توامان دارد
مثل یک تخم خالی از نطفه
حسرت درد زایمان دارد

#سید_رسول_مقیمی

🌳از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

در غزل ،در مثنوی ،در شعرِ نو
خوش ادا می سرایمت بانو

دو سه تا خطِّ ممتدِ تیره
مینیمال می نگارمت بانو

ترکیبِ بعیدِ هندسه با جبری
از راهِ شعر می حسابمت بانو

صورتک پشت صورتک پنهان
در بغل می فشارمت بانو

بین دیوارهای این خانه
من تو را می گناهمت بانو

بعدِ تکرارِ طعمِ آغوشت
به خدا می سپارمت بانو

#سید_رسول_مقیمی

🌳از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

دلبری میکنی ای دلبر دردانه ی ما
بی خبر از دلک عاشق و مستانه ی ما
تو که در عشوه گری شهره ی شهری بانو
گودی چال لپت قبله ی بت خانه ی ما

#سید_رسول_مقیمی

🌳از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

غزل ازگوشه ی ابروی تو آغاز شود
حافظِ طبعِ منم رند و نظر باز شود
بزنی تار ونشینی لبِ این سفره ی عید
و دوچشمِ سیه ات قافیه پرداز شود

#سید_رسول_مقیمی

🌳از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

پیک اول را زدم، جان من و جان شما
که مرا زود گرفت آبی چشمان شما

ناز کمتر بکن ای حضرت زیبایی ها
چشم من هرزه شدازحالت رقصان شما

شب دیدار تو گفتم همه بشکن بزنند
تا کمی کم نشود ارزش دستان شما

از سرت باز بکن چادر گلدارت را
من شدم علت این سستی ایمان شما

مادرم کرد دعا در رکعت آخر خود
که مبادا بشوم احمق و خواهان شما

بیت آخر نفس شعر گرفت از دوری
و منم خیره بدان چشم غزل خوان شما

#سید_رسول_مقیمی

🌳از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

وقتی نگاه نازک تو در مخاطره ســت
هم صحبتم نشو که شروع مشاجره ست
دوری امان رابـطه ها را بریده بـــــود
حتما شـفای هردویمان در مشاعره ست

#سید_رسول_مقیمی

🌳از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

باران برایم حرف های تازه ای دارد
حتی قلم هم طبع پرآوازه ای دارد
بازم بهار و من ،خیابان،اینهمه سوژه
اما نوشتن از توهم اندازه ای دارد

#سید_رسول_مقیمی

🌳از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

بلند شو مَرد
یک بارِ دیگر به مصافِ کوه برو
تقدیرت را عوض کن
خدا هم خجالت کشید
وقتی گریه های کودکت را دید

#سید_رسول_مقیمی

🌳از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh 🖤
@Cafe_Sher_O_Taraneh

آن پنجره عریان بود
ابلیس مجسم شد
گندم به تو تعارف کرد
هِی فاصله ات کم شد

هر لحظه حضورم را
نا دیدی و ناچارم
هق هق کنمت ای عشق
امروز عزادارم...

#سید_رسول_مقیمی

❄️از شاعران جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️
@Cafe_Sher_O_Taraneh

سرد بود. بخاری سمند راهنمایی رانندگی هم جواب این سرمای وحشتناک را نمی داد. راننده نگاهی به ساعت کرد.
-نیم ساعت مونده به هفت جناب سروان .بریم ؟
+برو اما آروم برو که زودتر از هفت پاسگاه نباشیم. حوصله ی غُرغرهای رئیس رو ندارم .
راننده ماشین را روشن کرد .حرکت کرد و به این فکر می کرد که قبل از رفتن به خانه سر راه گلی بخرد و برای نامزدش ببرد تا بلکه جبران کند اندکی کم بودنش را. می دانست لعیا عاشق رز آبی است . لبخند لعیا را در آخرین باری که برایش رز آبی خریده بود در ذهنش مرور می کرد و هی پیش جناب سروان زیر لب قربان صدقه اش می رفت .صدای نخراشیده ی سروان احمدی حال خوشش را بهم ریخت.
+بزن کنار ببینم این پرایده چرا اینجا وایساده. شاید گیر کرده توو برف کمک میخاد.
راننده ماشینِ گشت را جلوی پراید متوقف کرد. جناب سروان پیاده شد وبه سمت ماشین پارک شده رفت .شیشه های پراید کاملا بخار گرفته بود و داخل ماشین دیده نمیشد .چند بار با انگشت به شیشه ضربه زد .می خواست درب ماشین را باز کند که راننده ی پراید شیشه را پایین کشید .پسرک کم سنی بود .
-بله جناب؟ مشکلی پیش اومده ؟
سروان داخل ماشین را با نگاهش وارسی کرد .
با دختری که سمت شاگرد نشسته بود چشم توو چشم شد .
دخترک سلام کرد .جا خورده بود و ترس را میشد در چشمانش به وضوح دید.
+چرا اینجا وایسادین؟ مدارکت رو بده ببینم .
پسر اندکی جابه جاشد کیف مدارکش را درآورد و در حالیکه زیر چشمی به درجه های مامور راهنمایی رانندگی نگاه می کرد کیف راباز کرد و به او داد.
مدارک کامل بود ‌. سروان گواهینامه پسر را برداشت و بقیه اش را به او داد. درب عقب ماشین را باز کرد و داخل پراید نشست و گفت :
+بریم پاسگاه ببینم چه نسبتی باهم...
حرفش تمام نشده دخترک زد زیر گریه. بریده بریده شروع کرد به التماس.
-توروخدا مارو نبرین. بخدا اومده بودیم برا خدافظی. من تازه نامزد کردم نذارین زندگیم خراب بشه . غلط بکنم دیگه بخوام با مرد دیگه ای بیام بیرون .لعنت به من .
و رز آبی را که دستش بود روی داشبورد پرت کرد.
+نامزد داری و با این مرتیکه آومدی اینجا ؟
-به خدا آومدیم تموم کنیم. به خدا بار آخرم بود .به خدا نامزدم را دوست...
پسر سکوتش را شکست و بلند داد زد
-لعیا بس کن .
لعیا دستانش را روی صورتش گذاشت و همچنان گریه می کرد و زیر لب به خودش فحش میداد که چرا همچین کاری کرده .سروان احمدی به رز آبی اشاره کرد و گفت:
-اونو بده بمن.
و از ماشین پیاده شد.
پسر خم شد گل را برداشت و از شیشه آن را به جناب سروان داد.
+فردا بیا پاسگاه گواهینامه تو ببر پسر .اینجام نمونین زود برین تا تصمیمم عوض نشده.
-چشم قربان.
سروان احمدی ارام به سمت سمند گشت راهنمایی رانندگی رفت. طوری راه می رفت که انگار آوار هفده طبقه ای پلاسکو روی سرش خراب شده یا زیر بهمن سردشت در حال یخ زدن است .قدم از قدم به سختی بر می داشت .در را باز کرد .کنار راننده نشست .گل را به او داد.
+بیا اینو ببر برا نامزدت .
-وای دمت گرم جناب. خدا چقد منو دوست داره.
واز ذوق دست جناب سروان را فشار داد .
+گفتی اسم نامزدت چیه ؟
-لعیا جناب .عاشق رز آبی هم هست .الان میرم خونشون و گل و بهش میدم .
+اول برو خونه دوش بگیر به خودت برس عطر بزن استراحت کن ،سرحال که شدی برو .
-آره این فکر بهتریه.
و گاز ماشین را پر کرد به سمت پاسگاه.
جناب سروان شیشه را اندکی پایین داد و سیگاری روشن کرد .

#سید_رسول_مقیمی
کد : 106
#داستان_نویسی
#کافه_شعر_و_ترانه

❄️از نویسندگان جوان حمایت کنید 👇🏻
@Cafe_Sher_O_Taraneh ❤️