اینکه خودمان را درآیینه سناریو ببینیم که در ذهنمان پیش پیش نقش مثبت را به مرتضی و سمیه داده ایم چون به ظاهر فداکارند و نقش منفی را به محسن و ندا چون اولی معتاد و موادفروش است و دومی عاطل و باطل ، و در انتها کارگردانی بیست و چند ساله آن روی سکه این چهارتن را برایمان رو کند که آری ، آن دو تن اولی هم دروغ می گویند و راستگویی دوتن دومی مثل سیلی بخورد توی صورت قاضی اسطوره ساز کلیشه ای ذهنمان ، آدم را به فکر فرو می برد که : الف; .... چقدر در عمق و عرض این جامعه فرو رفته که چنین مجرب و آگاه است از خلل و فرج آن و ب; او وقتی پخته تر شود چه می شود ! و ج; آیا آنزمان در راهروهای ارشاد بدنبال مجوز است یا در فراسوی مرزها درجاده فرار مغزها ؟!
فیلم لایه های پنهانی هم دارد در لابلای بازی هنرپیشه ها روی مرز بین تیپ و پرسوناژ که بسته به ذوق و دقت نماشاچی قابل کشف و تصورند، تنها زندگی کردن آن خواهر دیگر و پسر قلچماق آن دیگری و آنجا که ندا میگوید شماها فقط شوهر کردید که نگن ترشیده اید....
ابد و یک روز را بیش از یک بار باید دید و موسیقی تیتراژ پایانی را پیش از ترک صندلی های سالن باید خوب نیوشید، جایی که هماوردی کمانچه و عود زبان به ترنم درد میگشایند در بزم و رزم زندگی... #عباس_بیک_پور @Bookzic📽