فرض کن،
خاطره ای باشی و مبهم باشی
فرض کن،
از همه ی خاطره ها کَم باشی
فرض کن دوست نداری که برقصی،
شاید،
دوست داری دهه ی زجر محرم باشی
یا به یک کوچه بپیچی و کمر راست کُنی
یا که مجبور شَوی تا کَمَرَت خم باشی!
خم شوی تا کمر و درد بریزد در تو
تووی یک رعشه ی ناخواسته محکم باشی
نرخ روزانه ی نان را بنویسی
اصلا"،
بادها را بخوری،عاشق پرچم باشی
هشت سالی به خودت فحش مزخرف بدهی
جنگ تحمیلی ِامضا شده با سَم باشی
قید آزادی خود را بزنی،بی سلول !
به دموکراسی پریود شده،مُلزَم باشی
شکل نشکافتن ِ هسته ی یک چیز ِ کلفت
فکر دلواپسی ِقبله ی عالم باشی !
روی دعوای زن و شوهری ات،خط بِکِشی
فارغ از فلسفه و منطق ِآدم باشی!
روضه خوان ِ زنِ بیچاره ی مادر مُرده
سینه چاک ِدو سه تا،مجلس ِ ماتم باشی
سفره ی درد و دلت را سَر ِ شب پهن کُنی
دست و دلباز تر از زلزله ی بَم باشی
بعد هم شُکر کُنی با عرق ِ سگ پرسه
فکر خارج شدن از دستِ جهنم باشی
گُه به گور ِ غزلی که،تو نباشی در آن
خوش به حال من و این خانه،
که باشم،
باشی
#ناصر_ندیمیبه زنی در حوالی تهران
#نشرنیماژ