وقتی فهمید چه کسی قاتل زنش است، همه خشمش یک جا فرو نشست. زن پزشک، زیبا، خانواده دار و دوست داشتنی اش را، یک ولگرد معتاد روانی کشته بود. همان جلسه اول دادگاه، قاتل را بخشید. درپاسخ دیگران گفت: جان آدم ها برابر نیست، و این توهین به مرده زنش است که به ازای جان او، این مردک را بکشند. همان شب به آیینی ترین شکل ممکن خودش را کشت.
نشست تو ماشين، دستاش مى لرزيد، بخارى رو روشن كردم. گفت ابراهيم ماشين ات بوى دريا ميده ، گفتم ماهى خريده بودم. گفت ماهى مرده كه بوى دريا نميده ، گفتم هر چيزى موقع مرگ بوى اون جايى رو ميده كه دلتنگشه، گفت من بميرم بوى تو رو ميدم؟ شيشه رو كمى دادم پايين و با انگشتم زدم به سيگار تا خاكسترش بيوفته بيرون. گفتم تو هيچ وقت نمى ميرى، ، لااقل برا من.. گفت تو بميرى بوى چى ميدى؟ گفتم تا حالا پرنده به آسمون گره زدى؟ گفت نه، گفتم من بوى پرنده اى رو ميدم كه آسمانش رو گم كرده بود، گفتم تو اولين بار منو به آسمانى كه نداشتم گره زدى، من بعد مرگ بوى مه و ابر بوى باران بوى ماهِ كامل رو خواهم داد، بوى يه روز برفى رو كه دستات براى هميشه تو جيب هاى پالتو من گم شد.. بوى جاده هاى تكاب به بيجار، بوى دارچين، بوى تمام كودكانى كه كنار گردنت به خواب رفته بودند، كودكانى كه خواهران كوچك تو و بازمانده هاى لب هاى من از جنگ جهانى بوسيدن ات بود. گفت ابراهيم بس كن اشكم در اومد و ماشين تو بخار نفس هاى گرم و گريه هايش گم شد. ما هيچ وقت بوى همديگر را نداديم . . | #سیامک_تقی_زاده |