@Bookzic 🍃🌸🍃#داستان_های_شاهنامه #قسمت_صد_و_شش#فریناز_جلالی #کیخسرو لشکریان از هر سو می تاختند
و جنگ سختی درگرفت . افراسیاب از قلب سپاه حرکت کرد
و به طرف سپاهیان طوس رفت
و تعداد زیادی را کشت . طوس نزد رستم رفت
و کمک خواست پس رستم
و فرامرز آمدند
و رستم تعداد زیادی از آنها را کشت . وقتی افراسیاب درفش بنفش رستم را دید برآشفت
و به سوی او تاخت
و رستم هم وقتی درفش سیاه او را دید به سوی او حمله برد
و آنها با هم گلاویز شدند . رستم نیزه ای بر خود او زد
و افراسیاب هم نیزه بر سینه رستم زد اما چون رستم ببر بیان به تن داشت نیزه کارگر نبود .
بعد از این نبرد سختی بین دو سپاه در می گیرد,تا اینکه رستم
و افراسیاب به هم می رسند,دو حریف ضرباتی به هم وارد می کنند که کارساز نیست,در آخر رستم نیزه ای بر اسب افراسیاب زد
و شاه از اسب افتاد . رستم کمرگاه او را گرفت اما در این هنگام هومان گرز گران بر شانه رستم کوبید
و افراسیاب از دست رستم فرار کرد
و به سمت چین رفت, بدینسان ترکان شکست خوردند . وقتی خورشید سر زد تهمتن لشکر را به حرکت درآورد
و به دنبال افراسیاب روان شد . افراسیاب لشکر به دریای چین برد
و وقتی می خواست از آب بگذرد به پیران گفت که کودک شوم سیاوش را باید کشت چون اگر رستم او را بیابد به ایران می برد . پیران گفت: بهتر است او را به ختن ببریم . کشتن او درست نیست
و به زیان توران است.
@Bookzic🍃🍃🌸🍃🍃@hskimtoosi