@Bookzic 🍃🌸🍃#داستان_های_شاهنامه #قسمت_صد_و_سی_و_چهارم#فریناز_جلالی #کیخسرو از شاه خواست تا رستم را با سپاه به کمک آنها بفرستد.
سپاه ایران پیش از آنکه دشمن از خواب برخیزد ده فرسنگ از آنجا دور شده تا به دامنه کوه هماون رسیدند. چون آفتاب دمید پیران با جوش
و خروش لشکر به میدان آورد اما میدان جنگ را خالی یافت.
آنگاه سواری از پی ایرانیان فرستاد. سوار بازگشت
و خبر داد ایرانیان در کوه هماون هستند. بعد از مشورت با ناموران تورانی پیران هومان را بطرف کوه هماون فرستاد تا خود بعد از او حرکت کند.
چون هومان به دامنه ی کوه هماون رسید، لشگر ایران را آراسته دید. رو به طوس
و گودرز بانگ زد: شما شرمتان نیست که از پهلوانان تورانی گریخته
و چون نخجیر به کوه پناه برده اید؟
روز بعد با طلوع آفتاب پیران با سپاهش به کوه هماون رسید
و به هومان گفت سپاه را در همین جا نگهدار تا ببینیم سپهدار ایران به چه امیدی لشگر را به کوه کشیده. آنگاه نزد سپاه ایران آمد
و فریاد زد: ای طوس، تو پنج ماه است که با سختی می جنگی
و بسیاری از گودرزیان را به کشتن دادی، اکنون به چه امیدی به کوه گریخته ای؟ به گمان من به بند گرفتارخواهی آمد.
طوس پاسخ می دهد که مکر
و حیله ی تو در ما اثری نخواهد داشت
و دلیل حرکت ما به سمت کوه کمبود علف در دشت برای اسبان بود. اکنون نیز شاه از کار ما اگاهی یافته
و با زال
و رستم به یاری ما خواهند آمد. باش تا بر
و بوستان را بر باد دهم.
سران سپاه ایران با هم به رایزنی پرداختند
و گودرز پیر چاره را در شبیخون زدن دید
و طوس پذیرفت.
@Bookzic🍃🍃🌸🍃🍃@hakimtoosi