@Bookzic 🍃🌸🍃#داستان_های_شاهنامه #قسمت_صد_و_سی_و_پنجم #فریناز_جلالی #کیخسرو چنان به قلب سپاه توران زدند که خروش از سپاه برخاست
و دریای خون به راه افتاد
و چون درفش پیران دریده شد، بیم در دل سپاه توران افتاد
و هر یک بسویی گریختند. هومان به دنبال سپاه پراکنده ی خود رفت
و توانست آنها را جمع کند.
سواران تورانی ایرانیان را در میان گرفتند
و با تیغ
و تیر
و گرز
و شمشیر بر آنها باریدند.
از سوی دیگر دلاوران ایرانی که برای حفظ درفش
و جایگاه ایرانیان در اردوگاه مانده بودند از به درازا کشیدن پیکار نگران شدند
و دانستند که به یاری آنها نیاز است. پس گرزها را بدست گرفتند
و به رزمگاه تاختند
و تا سر زدن خورشید جنگیدند
و آنگاه دست از نبرد برداشته
و به کوه بازگشتند.
چون اخبار به کیخسرو رسید موبد نامداری را با پیام به نزد رستم فرستاد
و از نگرانیش در مورد احتمال سقوط کشور گفت.
رستم چنین پاسخ داد که بدون تو نگین
و کلاه معنا ندارد
و سپاه را آماده کرد
و با شتاب آرایش جنگی آغاز نمود
و به فریبرز گفت: تو سپاه را بردار
و از پیش برو
و به طوس بگو در جنگ شتاب مکن تا من از پشت برسم.
فریبرز به رستم گفت ای پهلوان آرزویی دارم که جز تو بر کسی نتوانم گفت. من
و سیاوش برادر
و از یک بنیاد
و گوهریم
و زنی که از او بازمانده، زیبنده ی من است.
رستم نزد کیخسرو رفت
و گفت: شهریارا حاجتی دارم. فریبرز کاوس خواستار فرنگیس است. خسرو پاسخ داد ای نامدار میدانم که گفتار تو جز از راه خیر نیست اما میدانی که مادرم به رای من نیست ولی به او می گویم تا چه پیش آید.
سپس تهمتن
و کیخسرو نزد فرنگیس رفتند. خسرو مادر را ستود
و گفت ای تنها یادگار پدر
و ای پشت
و پناه من، اکنون که رستم را به یاری سپاه میفرستم
و فریبرز سرکردگی سپاه را دارد، رستم بر این است که تو همسر فریبرز باشی. اکنون رای
و فرمان تو چیست؟
فرنگیس با دیدگانی اشکبار گفت از من گذشته، هیچ مردی در جهان چون سیاوش نخواهد بود.
ولی گفتار تو زبانم را بسته
و هر چه شاه بفرماید فرمانبردارم.
رستم بی درنگ موبدی را فراخواند، فرنگیس
و فریبرز را به همسری هم در آوردند
و پس از سه روز فریبرز چون اختری فروزان در پیشاپیش لشگر به حرکت درآمد...
@Bookzic🍃🍃🌸🍃🍃@hakimtoosi