@Bookzic 🍃🌸🍃#داستان_های_شاهنامه #قسمت_صد_و_بیست_و_چهار#فریناز_جلالی #کیخسرو حاکم گروگرد، تژاو نام داشت. خبر نزدیک شدن سپاه ایران به او می رسد. پیکی به نام کبوده را به سمت ایرانیان میفرستد تا از چند
و چون سپاه ایران برایش اخباری فراهم کند
و به او می گوید که برای مخفی ماندن در تاریکی شب حرکت نماید. شبانگاه که کبوده به سپاه ایران میرسد بهرام به نگهبانی گمارده شده بود. اسب کبوده خروشی برمی آورد
و بهرام متوجه حضور او میشود پس تیری از کمان رها میسازد که به کمر کبوده اصابت میکند
و او را نقش بر زمین میکند. بهرام به بالای او حاضر میشود
و می پرسد چه کسی او را برای جاسوسی فرستاده است.
و او میگوید در عوض رهاییش همه سوالات را پاسخ خواهد گفت.
و ادامه میدهد تژاو او را فرستاده
و در صورت آزادی راهنمای بهرام به درگاه تژاو خواهد شد. اما بهرام به خواسته ی او تن نمیدهد
و سر او را از تن جدا میکند.
با بالا آمدن خورشید
و باز نیامدن کبوده، تژاو متوجه میشود که برای او بد آمده است. پس سپاهی آماده می کند
و به سمت ایرانیان روان میشود. گیو
و چند تن از بزرگان سپاه ایران به سمت او می روند
و نام او را می پرسند. تژاو نام خود را می گوید
و ادامه می دهد که مرزبان توران است
و از نژاد ایرانیان. گیو از سپاه کوچک تژاو می گوید
و پیشنهاد می دهد که خود را تسلیم ایرانیان کند. اما تژاو پاسخ می دهد که به کمی سپاهم منگرید. امروز کاری میکنم که شما از آمدن به سمت توران پشیمان شوید.
@Bookzic🍃🍃🌸🍃🍃@hakimtoosi