@Bookzic 🍃🌸🍃#داستان_های_شاهنامه #قسمت_صد_و_بیست_و_ششم#فریناز_جلالی #کیخسرو ایرانیان تصمیم گرفتند خبر این شکست را به کیخسرو برسانند. شاه از اوضاع لشگریان
و عاقبت برادر بسیار غمگین میشود
و به نفرین توس می پردازد. کیخسرو با دلی پر از درد از مرگ برادر نامه ای برای فریبرز مینویسد.
طبق رسوم نامه با یاد
و ستایش پروردگار اغاز می گردد
و شاه در آن از فریبرز میخواهد که فرماندهی سپاه را بر عهده گیرد
و توس را به ایران بفرستد
و به فریبرز یادآور می شود که از وجود گودرز
و گیو در سپاه بهره ببرد
و بعد از پیروزی های به دست آمده به جشن نپردازد
و از خواب
و می اجتناب کند.
فریبرز با خواندن نامه بزرگان را فرا خواند
و موضوع را به اطلاع آنها رساند
و همگان بر شاه ایران درود فرستادند. پس توس درفش
و فرماندهی سپاه را به فریبرز میدهد
و خود به نزد شاه باز می گردد. کیخسرو بسیار او را سرزنش میکند
و از کنار خود می راند.
فریبرز کلاه سپهداری را بر سر می کند
و رهام را نزد پیران میفرستد
و از او فرصتی برای باز آرایی سپاه خود میخواهد. پس پیران رهام را پذیرا میشود
و او را بر تخت مینشاند
و خواست فریبرز را قبول می نماید.
فریبرز در این فرصت لشکری گرد می آورد
و در روز موعود به سمت کارزار روان می شوند.
در سپاه ایران گیو
و اشکش در دو طرف
و فریبرز در قلب سپاه جای داشتند. جنگ سختی در می گیرد. گیو به قلب سپاه پیران می زند
و بسیاری از آنها را میکشد. لهاک
و فرشیدورد به سمت گیو
و یارانش حمله می برند
و آنها را تیرباران می کنند
و بسیاری کشته میشوند. هومان به فرشیدورد میگوید اگر قلب سپاه ایران را شکست دهیم جنگ با اشکش آسان خواهد بود
و این اتفاق می افتد
و فریبرز در نبرد از هومان گریزان میشود
و سپاه ایران پا به فرار می گذارند
و به دامن کوه پناه میبرند.
@Bookzic🍃🍃🌸🍃🍃@hakimtoosi