#یادمان #زادروز#سیمین_دانشورقرار عقد
سیمین و جلال در نهمین روز آشنایی
خواهر
سیمین دانشور همچنین دربارهی چگونگی آشنایی
سیمین با جلال آل احمد میگوید: ما عید رفته بودیم اصفهان و در اتوبوسی که میخواستیم به تهران برگردیم، آقایی صندلی کنارش را به خانمْ
سیمین تعارف کرد. آن دو کنار هم نشستند. بعد آمدیم خانه. صبح دیدم خانمْ
سیمین دارند آماده شوند بروند بیرون. من هم میخواستم بروم خرید. وقتی در را باز کردم، دیدم آقای آل احمد مقابل در ایستاده است. نگو اینها روز قبل قرار مدارشان را گذاشتهاند. روز نهم آشناییشان هم قرار عقد گذاشتند. بعد همه را دعوت کردیم و در مراسمشان فامیل و همهی نویسندگان بودند. صادق هدایت هم بود. بعد آنها خانهای اجاره کردند و رفتند سر زندگیشان.
نویسنده که آشپزی نمیکند
ویکتوریا
دانشور دربارهی زندگی
سیمین میگوید: آدم نمیتواند همهی کارها را با هم بکند، بنابراین او آشپزی نمیکرد. چند روز بعد از ازدواجشان آقای آل احمد از او پرسیده بود، چه میپزی؟
سیمین گفته بود، نیمرو. فردا آل احمد گفته بود، چه داریم؟
سیمین گفته بود، تخم مرغ آبپز. بعد بنا شده بود یا از بیرون غذا بگیرند، یا بروند بیرون غذا بخورند. یا همیشه تخم مرغ میخوردند. اما چند وقت بعد آمدند در خانهی من شب ساعت ۹ ، گفتند، پولمان تمام شده است، از بس بیرون غذا خوردیم. آن زمان شش ماه بود که من وارد آموزش و پرورش شده بودم و بهشان کمی پول قرض دادم و بعد کلفتی گرفتند که برایشان غذا بپزد. چون آدم وقتی چیز مینویسد، نمیتواند به کارهای دیگر برسد.
غم کودکانی که زاده نشدند
او همچنین میگوید:
سیمین و جلال زندگی پرباری داشتند. همدیگر را دوست داشتند و مکمل هم بودند. از زندگیشان راضی بودند. تنها ناراحتیشان نداشتن بچه بود. اسم دو تا از بچههای من را خانمْ
سیمین گذاشت؛ مانی و مرجان. اما برای سومی گفتیم ما بچه به دنیا بیاوریم، خانمْ
سیمین اسم برایش بگذارد؟! اسم سومی را خودمان ستاره گذاشتیم.
ویکتوریا
دانشور در پاسخ به این سؤال که کدام یک از آن دو بیشتر به خاطر بچه نداشتن ناراحت بودند، میگوید: خانمْ
سیمین بیشتر ناراحت بود.
بخشی از مصاحبه ایسنا با خواهر
سیمین دانشور در اسفند ۹۱
🆔 @Bookzic