شما فرستادهاید
⬅️#داستانکهمه قصۀ جوجه اردک زشت، نوشتۀ
#هانس_کریستین_اندرسن را خواندهایم. در آن قُوی زیبایی بود که به نظر زشت می آمد برای آنکه از بد حادثه قاطی یک دسته اردک شده بود. بر خلاف آنچه به نظر می رسید او زیبا بود ولی تنها در پایان داستان این را می فهمد، آن هم وقتی که دیگر جوجه نیست (بلوغ). او در دریاچه ای شنا می کند و مردم او را با انگشت به هم نشان می دهند و آن هنگام است که برای اولین بار در انعکاس آب
#زیبایی اش را در می یابد.
به نظر میرسد که داستان
#زندگی خیلی از ما شبیه آن جوجه اردک زشت است. درون هرکدام از ما قوی زیبای منحصر به فردی ست که در تقابل با
#جامعه ای خشن و روزمرگی ای بی رحم و خاموش، فردیتش را از دست می دهد و قاطی اردک ها به فراموشی سپرده می شود.
او بارها و بارها زمین می خورد، له می شود، تحقیر می شود، مردم او را با انگشت نشان می دهند و ریشخندش می کنند. آنها از او انتظار دارند که شکل اردکی باشد که نیست.
دردناک تر آنکه خودش هم تصویر
خود را در آب ندیده است و نمی داند کیست.
دنیا پر است از جوجه اردک های زشتی که هرگز نمی فهمند که اردک نبوده اند: کارمندهای معمولی ای که می توانستند کارگردان موفقی باشند،
کارگرانی که می توانستند کارشناس باشند،
مدیران ناخشنودی که باید نقاش یا شاعر می شدند،
حسابدارانی که از ریاضیات متنفرند و می توانستند طراح لباس باشند،
زن های خانه داری که می توانستند خلبان هواپیما باشند.
مردان خسته و رنجوری که می توانستند در گوشه کارگاه هنری ای باذوق سرشار احساس و رضایت و امرار معاش را با هم درآمیزند...
دنیا پر است از
#انسان هایی که قهرمان زندگی
خود نبوده اند،
نشده اند،
نتوانسته اند،
نفهمیده اند،
و به هر دلیلی آن چیزی که باید باشند نشده اند...
دنیا پر است از جوجه اردک هایی که عمری را در ناخشنودی و تکرار زندگی می کنند، بدون آنکه تصویر واقعی
خود را ببینند...
در این هیاهو، اندکی زمان به خودمان بدهیم، خیلی اندک... فقط برای اینکه لحظه ای به
#خود خیره شویم. شاید قوی درون
خود را بیابیم...
#ناشناس🆔 @Bookzicگشتم ولی اسم نویسندهشو پیدا نکردم، حتا در آرشیو روزنامهی اطلاعات که مطلبو منتشر کرده بود.