دلش میخواست عاصی باشد و بیسرزمین باشد
پرنده باشد اما لانهاش بر روی مین باشد
.
نصیبش شد خیابانها، اگرچه خانه بهتر بود
پدر میگفت آدم باش حیوان ...حیف او کر بود
.
خیابان چند شعر بی فروغ از یأس و جان سختی ست
خیابان ازدحامی منفجر از فرط بدبختی ست
.
.
چه آمد بر سرت؟؟ سی سالهای و پشت خم داری
چه آمد بر سرت؟؟ بر شانههایت کوه غم داری
زمستان برف شادی بر سر آوارهها میریخت
یکی مُرد و یکی با شوق خود را از درخت آویخت
.
برای رفتگرها دیدن این صحنهها عادی ست
هزاران غربتی دور و بر میدان آزادی ست
.
.
برای هفت پشت مادرت اندوه تو کافی ست
که از ده سالگی لبخند شادی بر لبانت نیست
.
.
کجا از تو نشانی مانده جز متن خیابانها؟
چه شد فرجام شاعر غیر گورستانِ زندانها؟؟
.
.
سفر کردی و گفتی آسمان آبی ترش بهتر
به فکر عشق بودی، عشق تو در فکر یک همسر
.
لحافت آسمان شد، کفش هایت بالشَت باشد
رها از حرف مردم، ساده ماندن، چالشَت باشد
.
پس از تو شعرهای دفترت توزیع خواهد شد
بدست رفتگرها پیکرت تشییع خواهد شد
.
.
پس از تو مادرت اندوههایش تازه خواهد شد
و نامت در مَجازآباد پرآوازه خواهد شد
.
خداحافظ، اگرچه اکثر اوقات بد بودی
ولی دیوانه جان، دیوانگی ها را بلد بودی
.
زنی هر پنجشنبه دور قبرم لاله میکارد
همان گم کردهای که تا همیشه دوستم دارد
. . .
#علیرضا_کیانی#انجمن_ادبی_فراموشی🆔 @Bookzic