[...] زمان انقلاب؛ شهر شلوغ شده بود، و وقتى دولت بختيار روى كار آمد، شلوغتر و تحريكات فراوانتر. در اين حيص و بيص بود كه مقالهاى از مجله پيام دانشجو چاپ آمريكا در روزنامه آيندگان چاپ شد، بسيار متهمكننده و غرضآلود كه ضمن حملاتى به دستگاههاى دولتى و اشخاص مختلف، چند سطرى هم مرا به باد انتقاد و حمله گرفته بود كه بله، عبدالرحيم جعفرى با دربار رابطه دارد و همكارىاش با موسسه آمريكايى فرانكلين اظهر من الشمس است، و اميركبير غول خصوصى دستگاه اختناق است و از اين قبيل. رفتم توى فكر؛ يعنى اين مجلۀ دانشجو را چه كسى اداره مىكند؟ با من چه خردهحسابى دارد كه حالا مىخواهد تسويهحساب كند؟ . چند روزى گذشت؛ مجله خواندنیها را ورق مىزدم، ديدم كه همين مقاله را خواندنیها هم به نقل از آيندگان در چند شماره چاپ كرده! تعجب كردم، به آقاى اميرانى تلفن زدم و از او گله كردم، چون سابقۀ خصومت و كدورتى در بين نبود كه خواسته باشد در اين بازار آشفته با من حساب صاف كند. در جواب گفت تو غرورت اجازه نداد كه از من بخواهى از چاپ آن خوددارى كنم، من هم چاپ كردم! بهطورىكه همه مىدانند مجله خواندنیها گلچينى بود از مطالب روزنامهها و مجلات كشور و قطعات انتخابى از هر كتاب و مقاله دلخواه. . بيست و دو بهمن ۵۷ آمد و گذشت؛ عدهاى گريختند، عدهاى گرفتار شدند، عدهاى مخفى شدند، عدهاى ظاهر شدند؛ روز تسويه خردهحسابها بود، يكى دو ماهى از انقلاب گذشته بود. شنيدم براهنى از آمريكا برگشته، با آقاى عليرضا حيدرى به ديدارش رفتيم؛ ضمن صحبت از مقالۀ پيام دانشجو حرف به ميان آمد كه آيندگان و خواندنیها نقل كرده بودند، براهنى خيلى راحت گفت كه بله، مقاله را من و شمس آل احمد نوشتيم. علت را پرسيدم كه چرا؟ گفت چرا ندارد، يك روز با بچههاى كنفدراسيون نشسته بوديم، خواستيم عدهاى را وسط بيندازيم و چوب بزنيم؛ هركدام از بچهها يكى را اسم برد و به چوب تهمت بست، من هم تو را انتخاب كردم. گفتم واقعاً گلى به گوشه جمالت! [...] . از کتاب در جستجوی صبح | خاطرات عبدالرحیم جعفری| بنیانگذار موسسۀ انتشارات امیر کبیر | ص ۹۷۴ و ۹۷۵ . www.amirkabir.info #رضا_براهنی#عبدالرحیم_جعفری#موسسه_انتشارات_امیرکبیر#امیرکبیر_جعفری#انقلاب_اسلامی#شمس_آل_احمد