#یادمان#فرهاد_مهراد روشنفکر یا مبارز؟
تا پیش از ترانههای "شهیار قنبری" و کارهای "فرهاد مهراد" به طور خاص، تقریبا مضمون سیاست در ترانههای پاپ و راک فارسی به شکل اعتراضی خود، راه نیافته بود. کارهای "فرهاد" به طور کامل، به جز معدودی از ترانه های نوستالژیک وی، نقد اجتماعی و سیاسی بود، هم درباره شرایط روز زندگی، هم وضع انسان، هم سیستم اجتماعی و سیاسی.
واژ ه های کلیدی او، احتمالا همه واژه های ممنوعه دهه ۵۰ و ۶۰ خورشیدی به شمار می رفتند. شب، به عنوان زمان تاریخی، با ترکیبهای مختلف در ترانه هایش وجود دارد؛ سایه های شب، دل تاریک شب، شهر شب، برده های شب، سردیهای شب، اسیر شب و شبانه ها که انگار همه ترانه ها از شبانه آمده است. شب در حقیقت موقعیت اجتماعی زمانه است. موقعیتی که سخن گفتن ممکن نیست. مضمون دائمی برای این سکوت شبانه، فریادهای بی صداست؛ مرگ بی صدا، با لبای بسته فریاد میکشه، با صدای بی صدا. راوی، در اغلب ترانه ها دچار احساس بیهودگی است؛ خسته، روزها با همدیگه فرقی ندارن، عمر جمعه به هزار سال میرسه، فصل گندیدن من، با پاهای خسته، روز بی حوصلگی.
شخصیت ترانه ها محصور در دیوارهای بی پایان است، محصور در کوچه های کهنه و در فضایی بسته و سیاه به عمرش ادامه می دهد.
سرنوشت مقدر همان است که در ترانه گنجیشکک اشی مشی آمده است: "کی می گیره؟ فراشباشی، کی می کشه؟ قصاب باشی، کی می پزه؟ آشپزباشی، کی می خوره؟ حکیم باشی."
این دور تسلسل سرنوشت محتوم همگان است. سرنوشتی که مرغ شوم و جغدهای ترانه، فریاد میزنند. گاه فضای نوستالژیک و میراث پیشین، بهانه هایی برای سرکردن زمستان می شود؛ بوی عیدی، بوی توپ، بوی کاغذ رنگی، بوی تند ماهی دودی، وسط سفره نو... به جز ترانه "کودکانه" که مضمونی نوستالژیک با حال و هوای شبه مذهبی دارد، ترانه "سقف" با شعر "ایرج جنتی عطایی" هم استثنایی در میان کارهای سیاه فرهاد است.
ترانه "سقف" بیش از هر چیز یک عاشقانه زیباست: تو فکر یک سقفم، یک سقف بی روزن، یک سقف پابرجا، محکمتر از آهن... "سقف" در میان کارهای "فرهاد" یک گریزراه است، یعنی عشق می تواند پناهی شود برای گریز از این تنهایی و این سیاهی و این تباهی. تنها گریزراهی که در ترانه های "فرهاد" به آینده ای روشن وجود دارد، از قضا در شبانه های اوست، شعر "احمد شاملو" که شاید به شاعر گریزان از دلمردگی شناخته می شود. ترانه در بخش نخست به توصیف فضای سیاه می پردازد: یه شب مهتاب، ماه میاد تو خواب، منو می بره، کوچه به کوچه، باغ انگوری، باغ آلوچه... این ترانه شاید تنها ترانه دهه پنجاه "فرهاد" است که در آن جز نمایش فلاکت و سیاهی و بن بست، امیدی وجود دارد که ماه از پس شب خندان بیرون بیاید.
حال، زمان پاسخ دادن به این سوال است که آیا خواننده ترانه به عنوان مولف قصد دارد که وضعیت را توصیف و شنونده و مخاطب را نسبت به شرایط خود آگاه کند؟ یا می خواهد راهی را به مخاطب نشان بدهد؟ در حالت اول، ما او را روشنفکر یا هنرمندی می بینیم که وضع سیاه جامعه و انسان و تنهایی انسان در زمانه خود را گزارش می کند، اما در حالت دوم او را مبارزی می دانیم که از نمایش سیاهی و ایجاد خودآگاهی در جامعه قصد نشان دادن راهی را دارد. به نظر می آید که فرض دوم، با محتوا و مضمون ترانه ها و اشعار "فرهاد" سازگاری کمتری داشته باشد، بلکه او فقط به نشان دادن وضعیت می پردازد. ترانه های "فرهاد"، به رغم محتوای سیاسی اش، بیش از همه توصیف درماندگی و واماندگی انسان در موقعیت سخت و تلخ و سیاه است. از این نظر شاید او بیش از آنکه سیاسی یا مبارز باشد، هنرمند یا روشنفکر است. کسی که قبل از هر چیز به موسیقی خودش و نوآوری در کار موسیقی و بخصوص ترانه خوانی پرداخته است.
برگرفته از کتاب آوازهای زیرزمین نوشته سید
#ابراهیم_نبوی۲۹ دی زادروز
#فرهاد_مهراد🆔 @Bookzic