عجب، کار جهان با ما به جز تکرار تلخی نیست
چه زهر خوشگواری، مردم این باران که سمی نیست
هنوز از کوچه ها رد می شوم، آرام می گویم
که نر در شهر بسیار ست و در این شهر مردی نیست
نفهمیدم که من آیینه بودم او چه سنگی بود
پلنگ سنگی دروازه های شهر، جنگی نیست
چه جنگی شد، نبردی تن به تن، آیینه و یک سنگ
شکستم، تیز تر گشتم، بریدم، آه، دردی نیست
شب و بی تابی و آرامش وحشت چه زیبا شد
سکوت شب در این دنیا یقینا اتفاقی نیست
تمام زندگی را روبروی چشم خود دیدم
و دیدم من به چشم خود که دیگر قبر خالی نیست
چه خواب بی بدیلی هست این اتمام انسان هم
فقط یک توصیه دارم تو را گویم که وقتی نیست
نیا بیرون ز چاه زندگی یوسف که فهمیدم
عجب، یوسف فروشی هم به کلی کار سختی نیست
#علیرضا_ذاکرالحسینی