▪️مهدی جان! باورم این است عمّه جانت، ظهر روز دهم، از کنج خیمهها فقط نگاهش به راه تو بوده. دلم میگوید در نماز شبِ نشستهای که خواند، در قنوتش، فقط آمدن تو را آرزو کرده.
میدانم در کوچه پس کوچههای شهر شوم شام، فقط نام تو را صدا میزده
و کنج خرابه برای بچهها فقط قصّهی آمدن تو را میگفته...
امید زینب! این بار تو را قسم به قامت خمیده او العجل!🤲
▪️زینب جان! صدای گریههای تو از پشت هر واژهی مقتل به گوش میرسد. برای تمام دردهای سرت، برای دانهدانهی اشکهایت، برای زخمهای عمیق دلت، فقط یک مرهم سراغ دارم!
مرهمی از جنس دعا؛ دعا برای آمدن مردی که امید آخرِ شماست...