#یک_قسمت_از_یک_کتاب😨لرزم گرفت. رفتم توی آفتاب که به دیوار تابیده بود، ایستادم. آفتاب چه مهربان و نوازشگرانه، با دستهای گرم و پرمحبتش نوازشم میکرد؛ درست مثل دستهای یک مادر! بیاختیار بغض کردم و زدم زیر گریه! آن هم چه گریهای، با صدا و از ته دل. طول کشید تا آرام گرفتم. به فکر فرو رفتم، به آنچه در پیش داشتم. کتک، شکنجه، آن مأمور گفته بود: «اعدام» و به اعدام فکر کردم.
😨افکار پریشان و ویرانکنندهای بود. نه، نباید مجال و میدانش میدادم. حتماً مرا از پا میانداخت. کاش سید اینجا بود. راستی سید کجا بود؟ چه کار میکرد؟ آخرین لحظه دیدم که به خاطر درگیری و شعاری که داد، ریختند روی سرش و مثل حیوانات وحشی زیر کتک ضرب و جرح گرفتنش. بعد چی؟ حتماً استخر و کابل! یعنی جان سالم به در برده! سرم را به شدت و با عصبانیت چند بار تکان دادم. این چه افکاری بود؟ این چه خیالات مهملی بود؟ سید بسیار از من قویتر و مقاومتر بود. اگر من زنده ماندم، او هم بدون شک زنده مانده...
👈ادامه داستان در
👇📚 #پشت_دروازه_های_بهشت 📚👈از مجموعه
#در_هوای_انقلاب🦋از
#کتاب_های_پروانه 🦋🖊نویسنده:
#خسرو_باباخانی 🖊📗ناشر:
#به_نشر 📗📘قطع: رقعی
📘📙شمارگان: 1500 نسخه
📙💰قیمت: 90 هزار ریال
💰#دهه_فجر_گرامی 👈این کتاب را میتوانید از
www.Behnashr.com و فروشگاههای کتاب
#به_نشر (
#انتشارات_آستان_قدس_رضوی ) تهیه کنید.
🆔 @behnashr📩30003209
http://uupload.ir/files/ij97_پشت_دروازه_بهشت.jpg