هیچکس چشمبهراه من دیوانه نبود
هر چه بر در زدم انگار کسی خانه نبود
راندی از خویشم و من مردن خود را دیدم
کاش تشییع من آنقدر غریبانه نبود سر به میخانه یادت زدم اما دیگر
جای لبهای تو روی لب پیمانه نبود
در دلم بودی و شرمنده ز مهمان بودم
که سزاوار تو این خانه ویرانه نبود
پیش چشم همه ای عشق! جوانم کن باز
تا ببینند که اعجاز تو افسانه نبود
#فاضل_نظری