#او_را ...
💗#قسمت_هجدهمتو راه خونه بودم که عرشیا زنگ زد.
-سلاااااام خوشگل خودم
😍-سلام عزیزم. خوبی؟
-اگه خانومم خوب باشه
😉چقدر سعید "خانومم" صدام میکرد...
آخرش چیشد؟
هیچی...
الانم به یکی دیگه میگه خانومم
😏دیگه نمیتونستم هیچ حرف عاشقانه ای رو باور کنم
😔-ممنون،خوبم
-پس منم عالیم
😉کجایی نفسم؟؟
-دارم میرم خونه. کلاسم تازه تموم شده
😊-خب چرا خونه؟
اونجا که تنهایی، بیا پیش من.
منم تنهام
😉-آخههه...
-آخه نداره دیگه، بیا دیگه...
لطفاً...
😢-باشه میام.
-قربونت برم مننننن
بیا تا برسی منم سفارش بدم یچیز برای نهار بیارن.
-باشه ممنون. فعلاً
قطع کردم و گوشی رو کلافه انداختم رو صندلی.
همیشه از اینکه کسی بخواد با لوس بازی به زور متوسل شه و کارشو جلو ببره بدم میومد
😠خصوصاً یه مرد گنده با یه صدای کلفت و اون قد و قواره، بعد بخواد خودشو لوس کنه
😖کلا از نازکشی بدم میومد،دوست داشتم فقط خودم ناز کنم
😌اتفاقا بدم نیومد برم یکم ناز کنم
😉یه نقشه هایی تو سرم کشیدم و راه افتادم
😈تو راه بودم که مرجان زنگ زد!
-جانم
-سلام عزیزممم.خوبی؟
-سلام تنبل خانوم.چقدر میخوابی؟؟
-وای ترنم هنوزم اگر ولم کنی میخوابم.نمیدونی چقدر خسته ام....
-خسته ی چی؟؟؟
کجا بودی مگه؟؟
-پاشو بیا اینجا تا برات تعریف کنم
😁-الان نمیتونم،لوس نشو،بگو
-چرا نمیتونی مثلا؟
😒-دارم میرم پیش عرشیا
-ای بابا...
تا کی اونجایی؟
نمیشه بپیچونیش؟
-نه بابا
خواستم،نشد!
میرم دو سه ساعت میمونم میام،خودمم حوصلشو ندارم.
-عه چرا؟
دعواتون شده؟
-نه،دعوا برای چی؟
-پس چرا حوصلشو نداری؟
-ندارم دیگه.
سعید که خانواده دار بود،آخرش اون بلا رو سرم آورد،
اینکه ....
-زیادی بی اعتماد شدیا
😅-دیگه به خودمم اعتماد ندارم،چه برسه به پسر جماعت!!
-تو که میگفتی عرشیا بدجور کشته مردته؟!
-خودش که اینجوری میگه!
ولی تو رابطه ای که هیچ تضمینی وسط نیست،
هیچکسم ازش خبر نداره،
از عشق خبری نیست!
😒هر دو طرف میخوان عقده هاشونو جبران کنن،یا عقده شهوت یا کمبود محبت
😏خریته تو این رابطه دنبال عشق باشی
😒- خیلی عوض شدی ترنم
😳-بیخیال،
نگفتی کجا بودی؟؟
-اگه تونستی بعد از قرارت با عرشیا،یه سر بیا اینجا برات میگم
😉-باشه گلم،پس فعلا
-فدات،بای
🍁"محدثه افشاری"
🍁#ادامهدارد ....
#برکاتـ۱۴معصوم
@BARAKAT14M