🕊نفسم گرفت از این شب در این حصار بشکن
در این حصار جادویی روزگار بشکن
چو شقایق از دل سنگ بر آر رایت خون
به جنون صلابت صخرۂ کوهسار بشکن
تو که ترجمان صبحی به ترنم و ترانه
لب زخم دیده بگشا صف انتظار بشکن
شب غارت تتاران همهسو فکنده سایه
تو به آذرخشی این سایۂ دیوسار بشکن
ز برون کسی نیاید چو به یاری تو، اینجا
تو ز خویشتن برون آ سپه تتار بشکن
”سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی”
تو خود آفتاب خود باش و طلسم کار بشکن
بسرای تا که هستی که سرودن است بودن
به ترنمی دژ وحشت این دیار بشکن
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی