🕊 سوگند به تیغه ی آفتاب ، و قسم به غرابت چشمانت ، بی یادت هیچ طلوعی را ندیدم، که آخرین کلامِ شب هایم ، و اولین واژه در صبح هایم نام تــــوست ، سَرِ عاشقی سلامت باز هم "سلام ات "می کنم ...
🎼 خوش آمدی که آفتاب برآمد به سلام ات گل شکفت به نامت بوسه دوید به رویت و من بال گشودم سویت، از کجا دانستی پیچکِ خیالم بسِ که چنگ کشید بر پنجره ات افتاد به حالِ پژمردن، بنشین که بی تو من وُ شب هایِ تنهایی دمی نخفته ایم زِ یادت، بمان که با تو درود بر بیداری...
🕊 زندگی ، سفری کوتاه است ، همچون خوابی ، به بلندایِ بستن و باز کردنِ پلک هایت ، مانند نسیمِ بادِ بهاری گذرا ، به درازایِ خواندنِ این شعر، دستت را به من بده ، هوا بارانی ست ، اشکِ چشمانِ خداست ، که برایِ عاشقان جاری ست، مترس، با من قدم بزن ... .
🕊 دلم تو را میخواهد ، پهلو به پهلویِ هم ، چای بریزیم ، از قوری احساس ، به استکانِ کمر باریکِ عشق ، با نعلبکی گسترده از مهربانی ، و قند صداقت ، نوش کنیم ، کمی گپ بزنیم از سکوت و نگاه ، با عطرِ نایابِ آدمییت.... .
خطوط دستانت تداوم بی انتهای زندگی آنگاه که همچون شاپرکی ظریف بر تزلزل دستانم انگشت میسایی استواری زندگانی موهبتی چکیده از نازکاى پریوارهءپرهای تو تیغ عشق است دست هایت رگانم را لمس کن #عارف_اخوان 🌟