دلنوشته ی
#زهراییمن اشک های تو را بر کوبه های کوچه پس کوچه های سرد و خسته مدینه یافتم.
خط تو را که بر پوست هر ستاره، غزل آفتاب را می نوشتی، خواندم.
من نشان کبودین تو را از قافله هایی که از کناره بقیع می گذشتند گرفتم....
این شعله های عشق توست که انسان خسته را به میهمانی آفتاب می خواند.
در حجم نگاه تو افق هم رنگ می باخت...
سبزی این سال ها هنوز وام دار آن نگاه بلندی است که از قله ناپیدای تو سر زد. من با نوای آشنای تو از قناعت انجمادها و از پس کوچه های حقیر خلافت ها رهیدم...
نویسنده:
#ناشناسگوینده گان:
#فریبا_عطاریان#امیر_محمدیمیکس :
#امیر_محمدیکاری از :
#گروه_هنری_سایه_های_سبز🍃@Greenshadows6