🕊️"شب است و ره گم کردهام، در کولاک زمستانی
مرا به خود دلالت کن ای خانهی چراغانی!
صحبت مکن با من اگر گوشِ خیابانی داری
که با تو از «من» میگویم از این روح بیابانی
غمِ غریبیِ مرا در کله فریادی بجو
که اوج میگیرند از اوشروههای دشتستانی
رو به رویم که بنشینی با دستِ باز بازی کن
من همینم که میبینی... عریانم عین عریانی
به دست باد افتاده است دفترِ بیشیرازهام
تمثیلی تلخ و تازهام در مبحثِ پریشانی
شبه خوابی هم اگر بود، تقطیعش نابرابر بود
رویاهایِ خوشِ کوتاه، کابوسهایِ طولانی!
بهتر ببین آنگه دریاب، کز خون دلم خورده آب
شعرِ خوش نقش و نگارم، چون قالیهای ایرانی
سندباد سرگشتهام، دوآلپاها کشتهام
خرد و خسته برگشتهام از سفرهای طوفانی
مرا ببین کز خستگی، وز شکوهی شکستگی
آیینهای گرفتهام پیش رویت از پیشانی
پیش از آمدنت ای یار! تندیس وحشت - روزگار -
عمری نوازشم کرده است با «دستهای سیمانی»
اگر طوفان هم باشی آه! خستهتر از اینم مخواه
من از ویرانی میآیم از نهایتِ ویرانی
عمیقتر از انزوا، زخمِ عمیقِ روحم را
میبینی یا نمیبینی؟ میدانی یا نمیدانی؟
یا ته ماندهی ایمانم به عشق تکیه کردهام
به تو پناه آوردهام
از وحشتِ بیایمانی..."
#حسین_منزوی #غزل_۲۱۸